اصول بازاریابی

14 اصل بازاریابی بری‌کالن چیست؟ با این اصول بازاریابی کنید و نتیجه بگیرید

اصول بازاریابی  فوق از بری کالن؛ نویسنده، سخنران و مدرس بازاریابی است که در کتاب راهنمای کلیدی بازاریابی و تبلیغات بیان شده. این اصول بازاریابی با زبانی ساده به شما کمک می‌کند درک درستی از بازار کسب‌وکار خود پیدا کنید.

بری کالن  بیش از یک دهه است که این اصول بازاریابی را در دانشگاه های مختلف آمریکا تدریس می‌کند او همچنین بیش از ۳۰ سال است که این اصول را برای شرکت‌هایی مانند اوگیلوی‌اندمتر، لینتاس لانگ هیمس‌اند کار، گروه هیبینگ و لویس امریکا  به کار می‌برد.

از نظر بری کالن بازاریابی یک عمل غیر طبیعی است. اگر ظرفیت غیر طبیعی بودن خود را بالا ببرید، به موفقیت‌های بیشتری دست پیدا می‌کنید. شاید مهمل به نظر آید اما این واقعیت است که اگر محدودیت های قدرت و نگرش خود را بپذیرید، توانایی بیشتری در نفوذ به مخاطبان به دست خواهید آورد. همه چیز به دیدگاه شما برمی‌گردد.

اصول بازاریابی بری کالن

اصل اول: بازاریابی در مورد احتمالات است نه پیش بینی‌ها

رفتار انسانها نسبی است نه مطلق . همیشه نمی‌توانید از انسان انتظار داشته باشید کاری که م می‌خواهید را انجام دهد . چون انسانها ‌آزاد هستند در موقعیت‌های مختلف رفتارهای مختلفی دارند و موقعیت ها هم به طور غیر منتظره‌ای تغییر می‌کنند. اگر نتایج را بررسی کنید می‌توانید بفهمید که در گذشته چه رخ داده و چه چیزی کارایی داشته است اما هیچ تضمینی وجود نداردکه برای امروز یا فردا هم موثر باشد.

بازاریابی یک سرمایه گذاری بدون تضمین بازگشت سرمایه می‌باشد . با فرا گیری اصول بازاریابی و تیلیغات می توان این عدم قطعیت را کاهش داد اما حذف کلی ریسک آن غیر ممکن است.

 

اصل دوم: بگذارید مشتری جلوتر از شما حرکت کند

اگر مشتریان بخواهند  کفش قرمز بخرند و شما به دلیل اینکه انبارتان پر از کفش سفید است سعی می‌کنید به آنها کفش سفید بفروشید، به احتمال زیاد موفق نخواهید شد.

هنوز هم شرکتهایی هستند که پیام و محصولاتشان را به مشتریان تحمیل می‌کنند. چرا؟         یکی از راه‌های مقدم کردن مردم ، استفاده از تحقیقات بازار است. اگر باهوش باشید محصول و ارتباطات شما متاثر از خواسته بازار هدف خواهد بود.

 

اصل سوم: همه چیز را یکدست و هم راستا کنید.

مشتریان، یکدستی را دوست دارند. دوست دارند به قولی که دیروز دادید امروز و فردا هم وفا دار باشید . اگر برند خودرویی ایمن هستید از فروش و یا تبلیغ خودروی مسابقه یا اسپورت پرهیز کنید. شعار، طراحی ،تصویر سازی ، تن صدا و لحن گویش و شخصیت افراد در آگهی‌ها را همسان کنید.

 

اصل چهارم : وقتی خال دل حکم سر را می‌برد

یکی از خیال‌پردازی‌های رایج یک شرکت اقتصادی اینست که فکر می‌کند مردم معقولانه رفتار‌ می‌کنند. اما تحقیقات همواره نشان داده که رفتار انسان‌ها بیش از آنکه منطقی باشد، احساسی است و نمی‌توان انتظار داشت که مردم همیش ذهن‌شان بر قلبشان حاکم باشد.

هر چه بیشتر احساسات خود را بشناسید، بهتر می‌توانید احساسات دیگران را تشخیص دهید و هر چه بیشتر احساسات دیگران را بشناسید بهتر می‌توانید در آنها نفوذ کنید.

 

اصل پنجم: حقایق هیجانی ، حقایق ناپیدایی هستند

بیشتر مردم قادر نیستند آگاهانه انگیزه‌های درونی رفتارشان را به درستی بیان کنند. واقعا فکر می‌کنید علتی که مردم اتومبیل لوکس گرانقیمت می خرند به خاطر این است که “خوب طراحی شده ؟” یا فکر می‌کنید چیزی دارد که می‌تواند دیگران را تحت ثروت و توانایی‌شان قرار دهد؟ البته اینطور نیست که عمدا قصد دروغ گفتن و یا فریب‌کاری داشته باشند. فقط به این دلیل است که چون انگیره‌های ما از نظر اجتماعی مقبول نیستند گاهی نیاز داریم خودمان از انگیزههای ناخود آگاه محافظت کنیم.

هر گاه از مشتریان بخواهید آگاهانه انگیز‌ه‌هاشان را برای خرید یا نخریدن یک محصول بیان کنند، جوابی که به این سوال می‌دهند اگر به طور مطلق درست نباشد اغلب گمراه کنند است.

 

اصل ششم: تئوری الاکلنگ باری کلن در مورد رفتارهای انسانی

رفتار انسانی مانند الاکلنگی از ترس و نیاز است. وقتی نیاز سنگین‌تر از ترس باشد عمل می‌کنیم و زمانی که ترس سنگین‌تر باشد عمل نمی ‌کنیم.

مثال:

درخواست کننده وام : ” خانه رویای ام را می‌خواهم اما می‌ترسم آخرش یک خانه فقیرانه داشته باشم ”

وظیفه شما به عنوان یک آگهی دهنده اینست که نیاز مشتری را بزرگتر کنید و همچنین کمک کنید ترس مشتری کمتر شود ( ضمانت ، جایزه رایگان …… )

دفعه دیگر که بایک موقعیت دشوار تصمیم گیری در بازایابی مواجه شدید از خودتان بپرسید خواسته مشتریانم چیست؟ از چه چیزی می‌ترسند؟ در موردش چه کاری می‌توانم بکنم؟

سپس از ابزاها و اصول بازاریابی برای تکان دادن الاکلنگ درجهت خود استفاده کنید.

 

 اصل هفتم: برای آنکه پولدار شوی باید ممتاز باشی

اگر تمام پول‌ها و وقت‌های دنیا را دارید نیاز نیست استراتژی داشته باشید. اما اگر بودجه محدودی داشته باشید لازم است استراتژی داشته باشید.

در کدام بازار هدف فعالیت نخواهید کرد؟ چه مزیتی ندارید؟ سوالی مشکل و غیر معمول است اما سوالی است که استراتژی بازار آن را می‌پرسد.

مراقب باشید سعی نکنید برای همه مردم همه چیز ارائه کنید باگسترش شبکه کار خود بدون استثنا کردن کسی، در واقع درحال کاهش دادن شانس موفقیت خود هستید.

 

اصل هشتم: مقاومت کنید وگرنه سقوط می‌کنید

سعی نکنید برای همه، همه چیز باشید. چون در نهایت برای هیچ کس هیچ چیز نخواهید بود. به آنچیزی که انتخاب کرده‌اید بچسبید و برای آن ایستادگی کنید.

 

اصل نهم: وقتی دیگران این‌وری میروند شما آن‌ور بروید و بر عکس

مغز انسان طوری طراحی شده که به چیزهای جدید و متفاوت توجه کند. برای آنکه متوجه شوید آگهی‌های شما در انبوه آگهی ‌ها دیده میشود باید متفاوت باشید. این کار جرات می‌خواهد و مستلزم داشتنن نگرشی متفاوت است.  این چهار گام کمک میکند ارتباطات بازاریابی شما بهتر دیده شود.

  1. چیزی مفید و مرتبط ارایه کنید که ارزش توجه کردن داشته باشد
  2. ایده یا اگهی جدید و غیر منتظره باشد
  3. بازار هدف و رسانه را محدود کنید
  4. از ” بازاریابی اجازه‌ای ” استفاده کنید

 

اصل دهم: یک آگهی، یک ایده

مطالعات نشان می دهد حتی وقتی تصمیم گرفتید به یک آگهی توجه کنید. هنوز هم آنرا سطحی می‌خوانید تا به نقطه مورد نظر برسید ،  ابتدا تیتر یا تصویر اصلی، سپس عکسهای جنبی و توضیحات عکس، سپس لوگو یا شعار تبلیغاتی، آنهم در صورتی که اینها جذابیت داشته باشد آنوقت متن اصلی آگهی را میخوانند

مردم سطحی می خوانند تا در زمان و انرژی صرفه جویی کنند. ارائه فهرست بلندی از نقطه نظرات برای خوانندگان یا بینندگان کار نادرستی است. هر آگهی باید یک ایده اصلی داشته باشد.

اصل یازدهم: هم مرتبط و هم خاص باشید

هدف شما به عنوان یک آگهی دهنده شرکت این است که چنان تفاوت مهمی ایجاد کنید که موجب شود مشتری شما را به رقبای دیگر ترجیح دهد. یعنی چیزی که انتظارش را دارد. برای نمونه ماهمه دوست داریم که یک خودرو، موتور، شاسی، ترمز، گاز و فرمان داشته باشد اما اگر اولین خودروسازی باشید که جا لیوانی اضافه می‌کند مشتریهای جدیدی جذب خود می‌کنید. کاری که یک خودروسازی ژاپنی کرد.

همین موضوع در مورد آگهی‌ها هم صادق است. باید برای مخاطبین مرتبط و غیر منتظره باشد مرتبط بودن به معنی موجب مفید بودن و غیرمنتظره بودن موجب مورد توجه قرار گرفتن می‌شود. تنها تعداد کمی از آگهی‌ها مرتبط و غیر منتظره هستند  شما باید هر دو باشید.

 

اصل دوازدهم: خلاف جریان آب شنا نکنید

تا جایی که امکان دارد با جریان طبیعی مشتری حرکت کنید و نباید بخواهید که افکارشان را عوض کنید. بر اساس شناخت کنونی اشان از آنها درخواست کنید. باید کمترین تغییر را در شناخت و رفتار را بخواهید.

وقتی از کلمه ” باید ” استفاده می‌کنید بدانید در حال انجام چنین کاری از آنها هستید. نگویید “دیابتی‌ها باید شیرینی را کنار بگذارند” بگویید: ” دیابتی‌ها هم شیرینی می‌خواهند از این رو ما یک دسر کم شیرین مهیا کرده‌ایم ”

اسب بازار را در جهتی که می‌رود برانید

 

اصل سیزدهم: اول میوه‌های دم دست را بچینید

سود آور ترین بازار هدفی که می‌توانید داشته باشید، مشتریان کنونی شما هستند. اسم شما را میشناسند اعتبارتان را باور دارند، از شما تجربه خوبی دارند ، به شما وفادارند و خرید از شما رای یک ریسک کم خطر میدانند . اغلب نام و اطلاعات تماس آنها را دارید و هر سال بیشترزن خرید و بیشترین سود رسانی را دارند و به احتمال زیاد افراد بیشتری را ترغیب می‌کنند تا محصول شما را امتحان کنند.

 

اصل چهاردهم: از چرند و مزخرف‌گویی خودداری کنید

تقریبا همه امریکایی‌ها عقیده دارند چیزی در آگهی‌ها می‌بینند که چرند و مزخرف‌گویی است.  اولین و بهترین را ه برای اجتناب از چرند گویی غلو نکردن است. کمتر تعهد بدهید و بیشتر ارائه کنید. تبلیغات با وعده دادن موجب انتظار می‌شود . ادعاهای تبلیغی خود را بررسی کنید تا فراتر از توانایی شما نباشد.

 

 

 

 

 

سوالاتت را تغییر بده

سوالاتت را تغییر بده تا زندگیت …

نام کتاب: سوالاتت را تغییر بده تا زندگیت تغییر کند
نویسنده: ماریل آدامز
مترجم: سیدحمید میرغفوری
انتشارات: سایه سخن
تعداد صفحات کتاب 180
موضوع: بهبود فردی و شغلی

سوالاتت را تغییر بده تا

درباره‌ی نویسنده کتاب سوالاتت را تغییر بده تا …

دکتر ماریل آدامز موسس و رئیس انستیتوی پرس‌وجو و مبتکر تفکر سوالی است. ماریل در تمرینات مشاوره‌ای‌اش شاهد قدرت تغییرپذیر تفکر سوالی در اشخاص، مدیران، تیم‌ها و سازمانها می‌شود. تفکر سوالی به انسان کمک می‌کند تا موردی فکر کند نه واکنشی، عاقلانه انتخاب کند نه اینکه فقط واکنش نشان دهد. بدون این مهارت تغییر در زندگی شخصی و حرفه‌ای به صورت دایم به ثمر نخواهد نشست.  قبل از اینکه او متوجه  این ابزار قدرتمند و استفاده‌ی از آن در دنیای تجارت شود به مدت بیست و پنج سال به عنوان یک روانپزشک به افراد و خانواده‌ها در استفاده‌ی هوشمندانه از سوال و پرس و جو، کمک می‌کرد.

مارشال

کتاب سوالاتت را تغییر بده تا …. در یک پاراگراف

ما همیشه درحال سوال پرسیدن از خودمان و دیگران هستیم و نوع سوالاتی که می‌پرسیم مشخص می‌کند در زندگی به چه نتایجی برسیم. اگر دوست داری به نتایج عالی برسی باید نوع سوالاتی که از خود و دیگران می‌پرسی را تغییر دهی. این کتاب ده ابزار قدرتمند به شما می‌دهد که کار و زندگی خود را متحول کنید. کتاب سوالاتت را تغییر بده تا … با مقدمه و تایید مارشال گلداسمیت شروع می‌شود.

ماریل آدامز

ماجرای کتاب سوالاتت را تغییر بده تا …

بن مهندسی است که از او دعوت می‌شود در شرکت کیوتک به عنوان یک مدیر میانی شروع به کار کند. علیرغم مخالفت‌هایی که دیگران به خاطر وضعیت نامساعد شرکت کیوتک با این پیشنهاد دارند، بن به خاطر شناخت قبلی‌اش از الکسا (رئیس شرکت کیوتک) و جایگاهی که برایش در نظر گرفته شده، در نهایت این پیشنهاد را می‌پذیرد.  در ابتدا همه‌ی کارها خوب پیش‌ می‌رود اما بعد از مدتی همه چیز بهم می‌ریزد. کار تا جایی پیش می‌رود که او مجبور می‌شود استعفاء نامه‌اش را بنویسد و به الکسا بدهد. الکسا از قبول استعفای او خودداری می‌کند و می‌گوید مشابه مشکلات او را قبلاً تجربه کرده و او را به دوست روانشناس‌اش “جوزف ادوارز” معرفی می‌کند.

از سوی دیگر بن با همسر خود(گریس) نیز مشکل دارد و دوست ندارد الکسا به عنوان یک دوست خانوادگی از این موضوع مطلع شود. او توصیه‌ی الکسا را به عنوان آخرین فرصت برای بهبود زندگی حرفه‌‌ای خود می‌پذیرد و امیدوار است روانشناسی که الکسا معرفی کرده بتواند به او کمک کند و ….

ادامه‌ی کتاب سوالاتت را عوض کن تا …  داستان صحبت‌ها و ایده‌هایی است که دکتر ماریل آدامز از زبان یک دکتر روانشناس (جوزف) به بن می‌زند. نثر روان و خوانا و ماجرای زندگی کاری بن، همسرش و چالش‌های او با همکارانش باعث می‌شود کتاب، جذابیتی بیشتراز یک کتاب صرفاً آموزشی داشته باشد. خواننده با بن (قهرمان

داستان) همزادپنداری می‌کند و علاقمند می‌شود مسیر تغییرات او را تا پایان ادامه دهد.

بررسی مهمترین قسمت‌های هر فصل از کتاب سوالاتت را تغییر بده تا …

کتاب در دوازده فصل به ایده‌ی تفکر سوالی از زبان بن می‌پردازد و همراه او داستان این ایده را پیگیری می‌کند. در این مسیر بن ایده‌ِی تفکر سوالی را در کار و زندگی خود پیاده‌سازی می‌کند و از نتایج مفیدی که در زندگی شخصی و حرفه‌ایش بدست می‌آورد شگفت‌زده می‌شود!

فصل اول، رسیدن به حقیقت

بن قهرمان داستان از زندگی خودش می‌گوید و این که چگونه در کار جدیدش کم آورده! او همچنین در ارتباط با همسرش گریس نیز دچار مشکل شده. ناامیدانه به دنبال جواب‌های درست می‌گردد و نهایتاً تصمیم می‌گیرد با حقایق روبرو شود. او وقتی استعفایش را به رئیسش، الکسا می‌دهد با مخالفت او روبرو می‌شود و تصمیم می‌گیرد پیشنهاد او را برای مشاوره با جوزف بپذیرد.

نتایج عالی از سوالات عالی شروع می‌شوند. باور عمومی بر اینست که برای حل مشکل باید در پی جواب بود اما راه حل درست اینست که اول باید به سوالات بهتری برسیم. اما چگونه؟! با تفکر سوالی!

فصل دوم، مبارزه پذیرفته شد!

بن با جوزف دیدار می‌کند و از  ایده‌ی تفکر سوالی آگاه می‌شود. جوزف به او کتاب کاری می‌دهد که بن روی تغییر سوالات‌اش کار کند. در زمان استراحت مشاوره‌اش با جوزف به دفترکار نگاهی می‌ اندازد.

تفکر سوالی یک سیستم و ابزار برای تبدیل فکر و عمل و نتایج آن از طریق طرح سوالات ماهرانه است؛ سوالاتی که از خودمان و دیگران می‌پرسیم.

سؤالات می‌توانند زاویه‌ی دید ما را نسبت به یک مسئله واحد کاملاً تغییر بدهند و به سمت روش‌های جدیدی هدایت‌مان کنند. سؤالات نتایج را به همراه دارند!

 فصل سوم، نقشه‌ی انتخاب

بعد از زمان تنفس جوزف او را با نقشه‌ی انتخاب آشنا می‌کند و به او می‌گوید انسان‌ها در انتخاب‌ها یا قضاوت کننده هستند و یا یادگیرنده. طرز فکر قضاوت کنند انسان را به چاله می‌اندازد و طرز فکر یادگیرنده مسیر رشد و پیشرفت را مشخص می‌کند. توانایی تشخیص این دو، راز موثر بودن و راضی بودن از زندگی‌ است. سوالاتی که انسان در هر لحظه از خود می‌پرسد نشان می‌دهد او یک قضاوت کننده است یا یک یادگیرنده و ما این قدرت را داریم که در هر لحظه هر کدام را که دوست داریم بپرسیم. نقشه‌ی انتخاب علاوه بر توضیح این موضوع به ما کمک می‌کند موقعیت‌ها و سوالات خود را بررسی کنیم.

 

نقشه انتخاب

برای دانلود نقشه انتخاب با کیفیت عالی اینجـــــــــا کلیک کنید

 

در موضع قضاوت‌کننده ، آینده فقط می‌تواند نسخه تکراری گذشته باشد!

 فصل چهارم، قضاوت کننده‌های رو به بهبود

جوزف همیچنین برای او توضیح می‌دهد که: قضاوت کردن با قضاوت کننده بودن تفاوت دارد. قضاوت کننده بودن به معنی ” حمله به خود و دیگران” است و این بد است. باید به یاد داشت منحرف شدن به حالت قضاوت کننده قسمتی از انسان بودن است بخصوص وقتی کارها خوب پیش نمی‌رود.. از این رو ما قضاوت کننده‌های رو به بهبودی هستیم.

 

حالت قضاوت کننده را بپذیریم و حالت یادگیرنده را تمرین کنیم، لحظه به لحظه!

 

فصل پنچم، سوالات در زندگی شخصی

بن موضوع استعفایش و ماجرای مشاوره با جوزف را از همسرش، گریس پنهان کرده اما نقشه انتخابی که از جوزف گرفته توجه گریس را جلب می‌کند و درباره‌ی آن از بن سوال می‌کند. او درباره‌ی نقشه‌ی توضیحاتی به گریس می‌دهد.

بیشتر اوقات ما حتی به سوالاتی که از خود یا دیگران می‌پرسیم آگاه نیستیم. وارد شدن به حالت قضاوت کننده خیلی ساده است و زندگی پر از لحظاتی است که چیزی روی ما اثر می‌گذارد و ما را به یکی از این مسیرها می‌اندازد

نقشه انتخاب کمک می‌کند سوالات درست در ذهن ما ماندگار شود.

 

سوالات

 فصل ششم، جابجایی بین سوالات

جلسه‌ی بعدی او با جوزف درباره جابجای بین سوالات قضاوت کننده و یادگیرنده می‌گذرد. جوزف به او ‌می‌گوید:

»همه‌ی ما با ظرفیت حق انتخاب به دنیا می‌آییم. حق انتخاب همیشه با ماست، اگر چه تمرین می‌خواهد و گاهی انگیزه، که بتوانیم بهترین استفاده را از آن ببریم. باید دقت کنیم وقتی در مسیر قضاوت کننده ایستاده‌ایم، ممکن است تمام دنیا مأیوس کننده به نظر برسد. با اینکه دنیا پر از احتمالات بی‌پایان است وقتی با چشمان قضاوت کننده می‌بینیم یا با گوش‌های قضاوت کننده می‌شنویم، کمتر متوجه آنها می‌شویم.«

باید در این مواقع وارد مسیر جابجایی شویم و زمانی که وارد این مسیر می‌شویم به طور خودکار وارد مسیر انتخاب شده‌ای. بیدار می‌شوی و نمای جدیدی از دنیا را پرده برداری می‌کنی. به طور خودکار نحوه برداشتت از هر آنچه را  احتمال دارد تغییر می‌دهی.

ملامت‌گری ما را در گذشته نگه می‌دارد، ولی مسئولیت‌پذیری، مسیر را برای آینده‌ای بهتر هموار می‌سازد.

 

تغییر

فصل هفتم، جور دیگر باید دید!

در این جلسه بن یاد می‌گیرد از روش آنکا برای جابجایی استفاده کند.

” آ “   آگاه باش؛ یعنی  ” آیا من در حالت قضاوت کننده‌ام؟”

” ن “   نفس عمیق بکش؛ یعنی  “آیا نیاز دارم درنگ کنم، یک قدم به عقب برگردم و به این موقعیت بی طرفانه نگاه کنم!”

” ک “   کنجکاوی؛ یعنی  “چه اتفاقی در شرف وقوع است؟ اینجا چه خبر است؟ آیا تمام حقایق را دردست دارم؟”

” ا “    انتخاب کن؛ یعنی  “انتخاب‌های من کدامند؟”

فصل هشتم، تیم‌های یاد گیرنده و تیم‌های قضاوت کننده

بن در ادامه‌ی جلسه با جوزف در باره‌ی استفاده از سوالات در کارش می‌پرسد و ماجرا با داستان کشاورز ادامه می‌یابد.

کشاورزی در زمینش مشغول کار بود که خیشش به چیزی گیر می‌کند. اولین واکنشش این بود که به موضع قضاوت کننده برود. درحالیکه نفرین می‌کرد، اطراف خیش را کند. با تعجب دید که خیش به یک حلقه‌ی فلزی گیر کرده است.

بعد از آن که خیش را آزاد می‌کند، با کنجکاوی اطراف حلقه را خالی کرده و به یک صندوقچه‌ی قدیمی می‌رسد که داخل آن مملو از جواهرات و طلاهایی بود که زیر نور آفتاب می‌درخشیدند!

این داستان به ما می‌گوید که اغلب با مقابله کردن با بدترین موانعمان می‌توانیم به بزرگ‌ترین قدرت‌ها و احتمالات برسیم، ولی بعضی وقت‌ها باید عمیق حفاری کنیم تا آن را بیابیم!

هرجا که به مشکلی برخوردی، گنج تو آنجاست!

سوالی که در مشکلات باید از خودمان بپرسیم اینست‌: «چه چیزی ممکن است کشف کنم؟ چه چیز با ارزشی این‌جاست؟!»

… فکر کن کشاورز این داستانی، وقتی با تیمت هستی، آیا در حال نفرین کردنی که چرا خیشت گیر کرده یا کنجکاوی که دنبال درِ گنج بگردی؟ دنبال اینی که چه کسی را سرزنش کنی یا دنبال اینکه چه چیزی درست کار می‌کند؟ آیا از خودت چنین سوالاتی می‌پرسی: چطور می‌توانم به آنها نشان دهم جواب‌های درست را دارم؟ یا اینکه می‌پرسی: چه چیزی را باهم می‌توانیم تمام کنیم؟

 موضع قضاوت کننده را بپذیر و حالت یادگیرنده را تمرین کن. برای تیم‌ها مهم است، همان‌طور که برای افراد مهم است!

فصل نه؛ وقتی جادو عمل می‌کند!

بن تصمیم دارد با چارلز که رقیب کاری او در شرکت است برای از بین بردن چالش‌های ارتباطی‌اشان صحبت کند و یک جلسه هم با الکسا رئیس شرکتش دارد اما در مسیر جلسه، در ترافیک اتوبان گیر افتاده.

یک کیلومتر قبل از خروجی، اتوبان به پارکینگ تبدیل شده است. او با عصبانیت در ماشین نشسته و نگران جلسه‌اش با الکسا است  و برای جلسه بعداز ظهر با چارلز هم آمادگی کافی را نداشت که یاد صحبت‌های جوزف افتاد.

جوزف توصیه می‌کرد هر زمان خودت را در حالت قضاوت کننده دیدی متوقف شو و نفس عمیقی بکش و توجه کن که در آن لحظه باید چه سوالاتی از خودت بپرسی.؟ او این کار را کرد.

اولین سوال درباره‌ی ترافیک بود. “چطور می‌توانم از این وضیعت خلاص شوم؟”  انتخاب خاصی نداشت … “تا وقتی ترافیک حرکت نکند، من اینجا گیر افتاده‌ام.”

یادش آمد جوزف بهش گفته بود که او کنترل زیادی روی اتفاقاتی که برایش می‌افتد ندارد ولی می‌تواند طرز برخوردش را با آن عوض کند. تقریباً بلافاصله سوال جدیدی به ذهنش رسید: چطور می‌‌توانم از این زمان بهترین استفاده را بکنم؟ فقط یک ثانیه طول کشید تا جواب را بیابد “باید با جوزف درباره جلسه امروزم با چارلز صحبت کنم …”

و جوزف سه سوال زیر را به او پیشنهاد کرد:

  1. چه پیش‌فرض‌هایی دارم؟
  2. چطور می‌توانم جور دیگری درباره این موضوع فکر کنم؟
  3. طرف مقابل به چه فکر می‌کند، چه احساسی دارد و چه می‌خواهد؟

 کنجکاوی، مسیر میانبر به حالت یادگیرنده است!

فصل دهم، طوفان سوال برای نجات

کمتر از نیم ساعت به جلسه‌ی بن و چارلز مانده بود و او با تمرکز روی سوالاتی که جوزف به او داده بود جلسه با چارلز را شروع کرد و …

آنها یک جلسه طوفان سوال برگزار می‌کنند و چارلز از قول جوزف می‌گوید «رمز موفقیتِ طوفان سوال این‌است که در حالت یاد گیرنده باقی بمانی و مراقب باشی چطور سوال را ادا کنی. سوالات باید اول شخص باشد، به عبارت دیگر با “من” یا “ما” آغاز شود.»

– ما چطور ‌می‌توانیم بهتر گوش کنیم؟

– من چه کار می‌توانم بکنم که خلاق‌تر باشم؟

– ما چطور می‌توانیم اهدافمان را بهتر بیان کنیم تا همه بهتر متوجه شوند؟

– من چه نوع سوختی می‌توانم برای حرکت تیم بیاورم؟

– ….

بن از این که توانسته بود با چارلز این چنین ساده و طبیعی کار کند و به سرعت چهار صفحه سوال طراح کنند تعجب کرده بود!

سوالی که پرسیده نشده دری است که باز نشده باشد!

فصل یازدهم، عشق! عشق!

بن بعد از جلسه دو ساعت دیرتر از زمان قرارش به خانه می‌رسد و این سبب سوء تفاهم بین او و همسرش می‌شود. مجبور می‌شود ماجرای شرکت و استعفایش را به همسرش بگوید. او از پیشرفت‌هایش در روزهای اخیر خوشحال است. همسرش با او همراهی می‌کند و از موقعیت جدید بن راضی است.

فصل دوازدهم؛ مدیر پرس‌وجو کننده

چندین ماه می‌گذرد و کارهای شرکت روبراه شده. الکسا بن را به دفتر خود فرا می‌خواند تا موفقیت‌هایش را تبریک بگوید و گواهینامه قبولی اش را در دوره‌ی تفکر سوالیبه او بدهد. همچنین به عنوان دومین ترفیع بن را به رهبری تیم مدیریت تفکر سوالی شرکت کیوتک منصوب می‌کند.

نتایج عالی از سوالات عالی شروع می‌شود!

  ده ابزار قدرتمند مطرح شده‌ی تفکر سوالی در کتاب سوالاتت را تغییر بده تا …

ابزار 1

ناظر درونیتان را تقویت کنید!

ابزار 2

از نقشه‌ی انتخاب به عنوان راهنما استفاده کنید!

ابزار 3

قدرت سوالات را به کار بیندازید!

ابزار 4

طرز فکر و سوالات قضاوت کننده و یادگیرنده را تشخیص بدهید!

ابزار 5

با حالت قضاوت کنند دوست شوید!

ابزار 6

پیش‌فرض ها را زیر سوال ببرید!

ابزار 7

از سوالات جابجایی استفاده کنید!

ابزار 8

تیم‌های یاد گیرنده ایجاد کنید!

ابزار 9

با طوفان سوالات پیشرفت را خلق کنید!

ابزار 10

دوازده سوال برتر برای رسیدن به موفقیت را  بپرسید!

این سوالات را کنار دست داشته باشید تا بتوانید اغلب مواقع به آن رجوع کنید. اگر آن‌ها را به قدر کافی تکرار کنید به بخش طبیعی فکر کردنتان تبدیل می‌شود و کمک می‌کند به نتایج موفقیت آمیزی در زندگی روزمره برسید.

ده سوال برتر:

۱. من چه می‌خواهم؟

۲. انتخاب‌های من کدامند؟

۳. چه پیش فرض‌هایی دارم؟

۴. من مسئول چه چیزی هستم؟

۵. چطور می‌توانم جور دیگری به این مسئله نگاه کنم؟

۶. طرف مقابل به چه فکر می‌کند؟ چه احساسی دارد؟ و چه می‌خواهد؟

۷. چه چیزی را از قلم انداختم یا نادیده گرفته‌ام؟

۸. برای بهتر شدن چه می‌توانم بیاموزم؟ (از این شخص یا موقعیت، از این اشتباه یا خطا، از این موفقیت و(…

۹. کدام مراحل بیشتر برایم معنی می‌دهد؟

۱۰. چه سوالاتی باید از خودم یا از دیگران بپرسم؟

۱۱. چطور می‌توانم شرایط فعلی را به برد – برد تبدیل کنم؟

۱۲. چه گزینه‌های احتمالی دیگری وجود دارد؟

 

 

آگهی تبلیغاتی

توصیه‌های کاربردی دیوید اُگیلوی پدر صنعت تبلیغات ( با این هفت مورد آگهی تبلیغاتی پرفروش بنویسید )

دیوید اگیلوی، مشهور به پدر صنعت تبلیغات و نویسنده بیش از چهار کتاب است. دو کتاب مشهور او اعتراف‌های یک تبلیغاتچی و رازهای تبلیغات به فارسی هم ترجمه شده‌اند. ایده‌ها و نظرات تبلیغاتی او در رابطه با آگهی تبلیغاتی هنوز از معتبرترین و کاربردی‌ترین توصیه‌ها محسوب می‌شوند.او عقیده داشت یک آگهی تبلیغاتی خوب باید بتواند فروش را زیاد کند درغیر اینصورت ارزشی ندارد هفت مورد از توصیه‌های نگارش یک آگهی تبلیغاتی موثر را در این مقاله بخوانید

1 -نقش تحقیقات را در نوشتن آگهی تبلیغاتی جدی بگیرید

آن دسته از فعالان عرصه تبلیغات که تحقیق را نادیده می‌گیرند، به خطرناکی ژنرال‌هایی هستند که بازگشایی رمزهای دشمن را نادیده می‌گیرند. تحقیق‌ می‌‌تواند مخارج تبلیغاتی لازم را تخمین بزند. تحقیق می‌تواند واکنش مصرف کننده را نسبت به کالایتان مشخص کند. تحقیق می‌تواند مخاطبین مقصد را مشخص کند. زنان یا مردان – جوان یا پیر – فقیر یا ثروتمند- نوع رسانه‌ای – نوع زندگی و …

تحقیق می‌‌تواند مشخص کند چه عواملی بیشتر از سایر عوامل در تصمیم گیری مخاطبین شما موثر است . تحقیق می‌تواند مشخص کند کدام قول شما در تبلیغ تاثیر بیشتری دارد. تحقیق می‌تواند مشخص کند آگهی‌های شما را چند نفر می‌خوانند. در چه رده سنی هستند. و تحقیق می‌تواند به مجادلات خاتمه دهد.

 

2 -عنوان تبلیغ شما، یک تبلیغ برای آگهی تبلیغاتی شماست

به طور متوسط مردم عنوان‌ها و شعارها را پنج برابر بیشتر از متن تبلیغات مطالعه می‌کنند. در نتیجه اگر شعار شما منجر به فروش کالایتان نشود، 90 درصد پولتان را هدر داده‌اید.

در یک روزنامه‌ی معمولی آگهی‌ تبلیغاتی شما باید با 350 آگهی دیگر رقابت کند. شما باید با یک عنوان جذاب این‌کار را انجام دهید. مهمترین کار عنوان جلب توجه است.

توصیه می‌کنم نام محصول‌تان را در عنوان بیاورید 80 درصد خوانندگانی که متن آگهی را نمی‌خوانند هرگز نمی‌فهمند که شما چه محصولی را تبلیغ می‌کنید.

وقتی عنوان‌تان را داخل گیومه‌ای قرار می‌دهید به طور متوسط 28 درصد میزان یادآوری آن را بالا می‌برید.

 

3 -یک تصویر می‌تواند با هزار کلمه برابری کند

کاراترین نوع عکس‌ها آنهایی هستند که کنجکاوی خواننده را برمی‌انگیزد. خواننده نگاهی به تصویر می‌اندازد و می‌گوید: « قضیه چیست ؟» بعد متن آگهی تبلیغاتی شما را می‌خواند تا متوجه شود قضیه چیست.

نمایش نتیجه نهایی استفاده از محصولتان بسیار موثر است. عکس‌های قبل از مصرف و بعد از مصرف برای خوانندگان جذابیت دارد. تحقیقات نشان می‌دهد این مورد همیشه نتیجه مثبت داشته.

تصاویر را تا جایی که می‌توانید ساده نگه داردید. صحنه‌های شلوغ کشش چندانی ندارند.

این طور فرض نکنید که موضوعات مورد علاقه شما الزاما مورد علاقه مشتریان‌ هم باشد.

وقتی برای یک محصولات غذایی تبلیغ می‌‌کنید اگر به جای مواد اولیه، تصویر یک غذای آماده را نشان دهید خوانندگان بیشتری جذب می‌شوند.

آگهی تبلیغ

4 -متن تبلیغ شما هیچوقت خوانده نمی‌شود! مگر اینکه …

در دو مورد قبلی (عنوان و تصویر مناسب) کوتاهی نکرده باشید و اینکه در جایی تبلیغ کرده باشید که به کالای شما علاقمند باشند.

در متن آگهی تبلیغاتی خود با مخاطبتان به گونه‌ای صحبت نکنید که انگار آنها توی یک استادیوم جمع شده‌اند. مدل صحبت انسان با یک انسان دیگر باشد (دوم شخص مفرد) البته کار با این آسانی هم که فکر می‌کنید نیست.

نوشتن جملات کوتاه و پاراگراف‌های کوتاه و اجتناب از کلمات دشوار، بسیار موثر است. از صفات عالی مثل ” محصول ما در دنیا بهترین  است” دوری کنید.

یک بار نوشتم فلان صابون، بقیه صابون‌ها را ” مهجور ” کرد و متوجه شدم اکثر زن‌های خانه‌دار معنی این لغت را نمی‌دانستند. در متن آگهی‌ها به هیچ عنوان از واژه‌های غیر متداول استفاده نکنید. متن آگهی باید به زبانی نوشته شود  که مردم در زندگی روزمره‌شان از آن استفاده می‌کنند.

 

5 – متن طولانی بیشتر از متن کوتاه می‌فروشد

بر خلاف باور عموم تمام تجربه‌هایم این موضوع را اثبات می‌کند. در آزمایش‌های هم اثبات شده متن طولانی بی هیچ استثنایی بر متن کوتاه غلبه می‌کند. این موضوع وقتی بیشتر اهمیت پیدا می‌کند که مشتری بخواهد پول زیادی صرف کند.

دکتر ادواردز  با بررسی تحقیقات به این نتیجه رسید هر چه حقایق بیشتری را مطرح کنید، بیشتر می‌فروشید. و برای اینکار باید متن‌های طولانی‌تری بنویسید اما باید هشدار دهم اگر می‌خواهید متن طولانی شما خوانده شود بایدآن را خوب بنویسید. علی‌الخصوص اولین پاراگراف شما باید چشم‌گیر باشد. با مطالب ساده لوحانه و بدیهی نظیر این آگهی تبلیغاتی، درباره یک مکان تفریحی نمی‌توان خوانندگان زیادی جلب کرد و نگاه داشت: « رفتن به تعطیلی لذتی است که هر کس به دنبال آن است.»

 

6 -برای اینکه تبلیغ نویس خوبی شوید تقلید کنید

یادگیری تبلیغ‌نویسی با رونویسی از بزرگان تبلیغات کار بدی نیست. هلموت کرون یک از خلاق‌ترین مدیران هنری می‌گوید: « بین این که کار خودت را بکنی یا اگهی را با تقلید به بهترین نحوش تحویل دهی دومی را انتخاب کن»  من هم پیشنهاد می‌کنم تا وقتی جواب بهتری بیابی برای نوشتن یک آگهی تبلیغاتی مناسب، تقلید کنید. من پنج سال از کارهای باب گیج نسخه برداری می‌کردم، من حتی از علایم راهنمایی بین سطرهایش هم تقلید می‌کردم، باب در اصل از پل راند تقلید می‌کرد و راند اول از یک چاپچی آلمانی به نام شیکولد تقلید می‌کرد.

 

7 -گرافیک تبلیغ خود را دست کم نگیرید.

تبلیغات از بیماری فراگیر مدیریت هنری رنج می‌برد. متاسفانه اهمیت ” حرکت” ، ” توازن” ودیگر قواعد پیچیده طراحی دست‌کم گرفته می‌شود.

خوانندگان اول به تصویر نگاه می‌کنند، بعد به تیتر، بعد به متن. پس این  عناصر را به ترتیب قرار دهی؛ تصویر در بالا، تیتر در زیر تصویر و متن در زیر تیتر. اگر شما تیتری را دربالای تصویر قرار دهید از مردم می‌خواهید که تجزیه و تحلیلی را انجام دهند که با عاداتشان سازگار نیست. مردم زیر نویس عکس‌ها را بیشتر از متن‌‌ آگهی می‌خوانند.

خوانندگان مطالب روزنامه تقریباً شش برابر خوانندگان متن آگهی تبلیغاتی هستند. می‌توان نتیجه گرفت نویسندگان مطالب بهتر از تبلیغاتچی‌ها ارتباط برقرار می‌کنند. بنابر این اگر شما متن تبلیغاتی خود را مشابه قالب مطالب عادی نشریه در آورید خواننده بیشتری را جذب می‌کنید.

در نوشتن متن سفید روی زمینه مشکی خود‌داری کنید.

اگر متن آگهی شما طولانی است حتماً‌ موارد زیر را رعایت کنید

  • از عناونی فرعی استفاده کنید. هر 8 سانتیمتر یک تیتر فرعی داشته باشد.
  • پاراگراف اولیه را با حداکثر 11 کلمه بنویسید.
  • سطرها تا حد امکان کوتاه باشد. این سطرها خوانندگان بیشتری دارد
  • با استفاده به جا از نشانه‌ی پیکان، دایره توپر، ستاره و دیگر علایم کمکی خواندن را آسان کنید
  • بین پاراگراف‌ها فضایی در نظر بگیرید. در این‌صورت تعداد خوانندگان به طور متوسط، 12 درصد افزایش خواهد یافت

 

 

 

 

اعتراف‌های یک تبلیغاتچی

کتاب اعتراف‌های یک تبلیغاتچی

نام کتاب: اعتراف‌های یک تبلیغاتچی
نویسنده: دیوید اُگیلوی
مترجم: رویا گذشتی
انتشارات: سیته
تعداد صفحات کتاب
125
موضوع: تبلیغات

اعترافات یک تبلیغاتچی

 

دیویداُ گیلوی پدر علم صنعت تبلیغات لقب گرفته و در این کتاب همچنان که از عنوان جذاب این کتاب کم حجم پیداست، تمام تجربه‌ها آژانس تبلیغاتی خود را با مخاطب درمیان می‌گذارد.

اعتراف‌های یک تبلیغاتچی به درد چه کسانی ‌می‌خورد

این کتاب برای همه علاقمندان به صنعت تبلیغات به اندازه کافی می‌تواند جذاب و مفید باشد، اما از آنجا که نامش اعترافات یک تبلیغاتچی است، مخاطب اصلی این کتاب مدیران شرکت‌ها و کانون‌های تبلیغاتی هستند و همچنین  تبلیغ‌نویس‌ها و هر کسی که می‌خواهد از راه ارائه ایده‌های تبلیغاتی کسب درآمد کند.

بخشی از سخن ناشر کتاب

کتاب اعتراف‌های یک تبلیغاتچی ، به چهارده زبان دنیا ترجمه شده است و میلیون‌ها نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفته است. بهترین، قابل فهم‌ترین و جالب‌ترین کتاب در زمینه‌ی تبلیغات است، یک عصاره‌ی جادویی از از یادگیری و درایت.

اعتراف‌های یک تبلیغاتچی با پیشینه‌ای از دوران کودکی اگیلوی آغاز می‌شود و سپس به مهمترین سر فصلهای دنیای تبلیغات میپردازد.

داستان خلق این اثر از زبان دیوید اگیلوی

چهارده سال پیش از نوشتن این اعترافها ساکن نیویورک بودم و یک دفتر تبلیغاتی باز کردم. در آن زمان آمریکایی‌ها به چشم یک احمق به من نگاه می کردند و با خودشان می گفتند:

«آخه یه اسکاتلندی از تبلیغات چی میدونه؟!» ولی چندی بعد کار و بار من حسابی گرفت.

کتاب اعتراف‌های یک تبلیغاتچی را در طول تعطیلات تابستان سال ۱۹۶۲ نوشتم و امتیاز چاپ آن را روز تولد بیست و یک سالگی پسرم به او هدیه کردم. پیش بینی من این بود که فروشش حول و حوش چهار هزار جلد خواهد بود، ولی به زودی در کمال تعجب دریافتم که در ردیف پرفروش ترین کتاب ها قرار گرفته است. بعدها کتابم به چهارده زبان دنیا ترجمه شد و یک میلیون نسخه از آن به فروش رفت.

اصلا چرا این کتاب را نوشتم؟ اول از همه برای این که مشتری های بیشتری به سراغم بیایند. دوم این که می خواستم شرایط ورودم به بازار سهام فراهم شود و سوم این که در دنیای تجارت اسم و رسمی پیدا کنم. خوشبختانه به هر سه هدف هم رسیدم. .

اگر امروز می خواستم چنین کتابی را به نگارش درآورم، واژه ها را محتاطانه‌تر برمی گزیدم، کمتر از خودم تعریف می‌کردم و امر و نهی در کار نبود.

در کتاب اعتراف‌های یک تبلیغاتچی ، به دستورهای زیادی برمی‌خورید. این کار را انجام بده! آن کار را نکن! از این بپرهيز! طرف آن یکی نرو!  به مرور در یافتم کسانی که با تبلیغات سروکار دارند و به خصوص جوان ترها نسبت به جملات امری حساسیت دارند. از طرفی دریافته ام بعضی از روش هایی که ما در آن سال ها به کار می‌گرفتیم امروزه دیگر کارایی ندارند. برای مثال، اگر شعار تبلیغاتی را با حروف درشت سیاه در زمینه ی سفید چاپ کنیم. به چشم کسی نمی‌آید. در حالی که همین شیوهی تبلیغاتی در سالهای دور بسیار تأثیرگذار بود،

در هر حال، در آن زمان همکارانم توصیه های مرا به کار بستند و شرکت ما موفق شد. محصولات فراوانی را برای تولیدکنندگان بی‌شماری به فروش برساند. به همین دلیل دفتر کوچکی که سالها پیش تأسیس کردم، به شرکتی شصت برابر بزرگتر از آن چیزی تبدیل شد که پیش از تألیف این کتاب بود.

در ابتدای راه، یک اتاق کوچک مقرّ کار ما بود و ۱۹ مشتری داشتیم، ولی حالا در سراسر دنیا ۲۶۷ شعبه داریم که ۴۴ تای آنها در کشور آمریکاست و در مجموع به بیش از ۳۰۰۰ واحد تجاری خدمات ارائه می‌دهیم.

خیلی‌ها برای من نامه می‌نویسند و می‌گویند از وقتی به راهکارهای پیشنهادی این کتاب عمل می‌کنند، به پیشرفتهای چشمگیری دست پیدا کرده اند و حتی بعضی از تجار نام آشنای جهان، موفقیت خود را مدیون مطالعه‌ی این کتاب می‌دانند. زمانی که من به این رشته روی آوردم، بیشتر آقایان جذب کارهای تبلیغاتی می‌شدند، ولی خوشبختانه امروزه در دنیای تبلیغات شاهد فعالیت عده‌ی زیادی از خانم ها نیز هستیم.

اگر در این نوشتار به رگه‌هایی از غرور برمی‌خورید لازم است بگویم در دنیا فقط از عهده‌ی همین یک کار، یعنی تبلیغ کردن، خوب برمی آیم و در هیچ زمینه‌ی دیگری سررشته ندارم.

از ترازنامه های شرکت اصلا سر در نمی‌آورم، بلد نیستم با کامپیوتر کار کنم، با نقاشی بیگانه‌ام و در ورزش های اسکی، قایقرانی و گلف خیلی بی دست و پا هستم؛ ولی همین که وارد دنیای تبلیغات می‌شوم، به زعم اهل فن، حکمرانی خلاقم، یک بار مجله‌ی فورچون مقاله‌ای درباره‌ی من با این عنوان چاپ کرد: « دیوید اگیلوی یک نابغه است؟»

فوری سراغ وکیلم رفتم و از او خواستم به خاطر گذاشتن علامت سوال در پایان این عبارت، از مجله شکایت کند.

در ابتدای جوانی و چندی پس از ورودم به بازار کار، مانند آتشفشانی که خاموش می‌شود، حرارتم فروکش کرد و به مدیریت روی آورم. اما دیری نپایید که از جنجال و هیاهوی خیابان «مدیسون» آشفته شدم. به فرانسه رفتم و خودم را با باغبانی و وقت گذرانی با والدینم سرگرم کردم.

حتی با گذشت این سال ها هنوز هم بیشتر یافته هایم تازگی خود را از دست نداده‌اند، زیرا با تحقیق و کنکاش فراوان به آنها دست پیدا کرده‌ام. ولی در مقایسه با آن دوران در سه مورد عقیده ام تغییر کرده است:

پیش از این می‌گفتم اگر قرار است کوپن تخفیفی را ضمیمه‌ی آگهی تبلیغاتی مجله‌ای کنید، حتما آن را وسط قسمت فوقانی صفحه قرار دهید تا بیشتر به آن توجه شود. ولی امروزه معتقدم اگر می‌خواهید نتیجه‌ی بهتری عایدتان شود باید آن را در سمت راست پایین صفحه بگذارید.

– قبلا بر این باور بودم که مورد توجه قرار گرفتن یک آگهی تبلیغاتی تلویزیونی روی فروش محصول تأثير مضاعف ندارد، ولی حالا بر اساس یافته های مرکز تحقیقاتمان می‌گویم یک آگهی تبلیغاتی چشمگیر خیلی بیشتر از یک آگهی تبلیغاتی معمولی مشتری را جذب می کند.

– حالا این را هم می‌دانم که لزومی ندارد در یک آگهی تبلیغات تلویزیونی به استفاده از ۹۰ کلمه در هر دقیقه بسنده کنیم. تجربه نشان می‌دهد هر چقدر ضرب آهنگ آگهی تندتر باشد و گوینده با سرعت بیشتری صحبت کند، فروش محصول بیشتر خواهد بود. . .

در این کتاب مطلبی درباره‌ی فرهنگ تجارت و به ویژه فرهنگ مرسوم در آژانس‌های تبلیغاتی نیست. در سال ۱۹۶۲ نه من و نه هیچ کس دیگر چیزی در این باره نشنیده بودیم، ولی بعدها دو نفر به نامهای «ترنس دیل» و « لن کندی » در تحقیق های خود نشان دادند شرکتهایی موفق هستند که اساس و بنیان آنها بر پایهی یک فرهنگ تجاری غنی و منسجم بنا نهاده شده است.

قسمت‌هایی از این کتاب

از کلی‌گویی بپرهیزید. با شاهد و مدرک ادعاهایتان را اثبات کنید و شیوهای دوستانه و صمیمی را در پیش بگیرید تا حوصله‌ی خواننده سر نرود. حقیقت را در قالبی چشم نواز رو کنید.

این که اندازه‌ی آگهی چقدر باشد، به محصولتان بستگی دارد. اگر می‌خواهید یک آدامس را تبلیغ بکنید، مطلب زیادی برای گفتن ندارید؛ ولی اگر محصولی است که ویژگی‌های زیادی دارد و آن قدرها شناخته شده نیست، هر قدر لازم بود بنویسید. ارائه‌ی اطلاعات بهتر، مساوی است با فروش بیشتر.

همیشه باید برای اثبات ادعاهایتان شاهد و مدرک بیاورید. برای خواننده‌ی تبلیغ‌های تجاری، حرف مشتریان قبلی سند است، نه گفته‌های یک تبلیغاتچی که پول می‌گیرد تا مطلب بنویسد. در واقع، مشکل همه‌ی ما این است که مخاطب به ما ایمان بیاورد. اگر از یک مشتری مشهور نقل قول کنید نتیجه به مراتب بهتر خواهد بود و هر چقدر شهرت این مشتری فراگیر ، موفقیت چشمگیرتر است. گاهی می توانید کل آگهی تجاری خود را به اظهار نظرهای مشتریان قبلی اختصاص دهید.

از به کار بردن کلمه های قلمبه و سلمبه بپرهیزید. بعضی ها فکر می‌کنند با واژه‌های دهان پرکن می توانند توانایی‌های خود را به رخ دیگران بکشند. ولی این کار نتیجه‌ی مثبتی ندارد، چون بسیاری از آنها برای مخاطب معمولی یک آگهی تبلیغاتی، نامفهوم هستند و از طرفی ممکن است خود ما هم کلمه ای را نابجا به کار گرفته باشیم و ذهنیتی مغایر با خواسته‌ی ما ایجاد شود. هنر ساده سخن گفتن را بیاموزیم تا با استفاده از کلمات کوتاه، جمله های ساده و پاراگراف‌های منسجم منظورمان را واضح و روشن بیان کنیم.

چنانچه نشانه های کم سوادی در یک آگهی تبلیغاتی نمود پیدا کند، شکستش حتمی است. کسی در این کار موفق است که از دانش و آگاهی کافی برخوردار باشد و هرگز خود را از مطالعه بی‌نیاز نبیند.

هرگز تیتر اصلی را بالای عکس چاپ نکنيد. قدیمیها عاشق این کار بودند، ولی امروزه می‌دانیم که چنین کاری کاهش ۱۹ درصدی مخاطب را به همراه خواهد داشت، اگر دقت کنید سردبیران روزنامه ها هم هرگز چنین کاری نمی‌کنند. در مجموع، توجه به انتخابش‌های آنان بسیار راهگشاست، چون با سلیقه ی خوانندگان به خوبی آشنا هستند.

از طرح‌های سمبلیک و آبستره بپرهیزید. چون نمی‌توانند پیغام شما را با سرعت لازم به بیننده منتقل کنند. و عده‌ای را که باید به مشتری بدهید، هم با کلام و هم با طرح و نقش بیان نمایید. تعداد کسانی که نبوغ این کار را دارند انگشت شمار است و بی‌تردید، من جزء این دسته نیستم. اگر پوستر شما قرار است در حاشیه‌ی خیابان‌ها و بزرگراه‌ها نصب شود و مردم در حال حرکت ان را ببینند، توجه داشته باشید که فقط پنج ثانیه فرصت دارید، تحقیق نشان می‌دهد رنگهای تند و شفاف تاثیرگذاری بهتر و بیشتری دارند، مراهي : بیشتر از سه عنصر رنگ را  در طرح خود نگنجانید و زمینه را سفید انتخاب کنید.

 

 

موفقیت‌شغلی

معرفی فرمـــــــــــــول منحـصر بفرد موفقیت‌شغلی ( با این فرمول نقطه شیرین زندگی خود را پیدا کنید )

به نظر شما چه کاری رضایت شغلی را فراهم می‌کند؟

آیا مهارت عالی درکاری موفقیت را تضمین می‌کند؟

اینکه ‌می‌گویند علاقه‌هایت را دنبال کن، پول خواهد آمد حقیقت دارد؟

آیا اگر کاری پول داشته باشد راضی هم فراهم می‌شود؟

فرمول موفقیت‌شغلی چیست؟

مسلماً‌ جواب سوالات بالا را نمی‌توان یک کلمه پاسخ داد. و البته فرمول موفقیت هر کسی کاملا منحصر بفرد است و بهترین کسی که می‌تواند آنرا کشف کند خود خودتان هستید

جیم‌کالینز نویسنده کتاب ” از خوب به عالی” این موضوع را با سه سوال ساده مطرح می‌کند و به شما نشان می‌دهد که چگونه می‌توانید نقطه شیرین زندگی خود‌تان را پیدا کنید. از اشتراک این سه سوال میزان موفقیت شغلی خود را بررسی کنید. سه سوالی که موفقیت‌شغلی شما را نشان می‌دهد.

  1. شما به دنیا آمده‌اید که چه کاری انجام دهید؟ ( استعدادی و علاقه شما )
  2. شما در انجام چه کاری خوب هستید؟ ( مهارتی است که باید بیاموزید )
  3. دیگران در مقابل انجام چه کاری حاضرند به شما پول بدهند؟ ( بازار هدف – مشتری )

پاسخ به سوالات بالا و وجه اشتراک آنها میزان موفقیت شغلی شما را در حال یا آینده نشان می‌دهد. هر کدام از موارد بالا بدون دیگری ممکن است برای‌تان شغلی بساز اما نمی‌تواند  موفقیت شغلی را به همراه داشته باشد.

مثال اول: استعداد و علاقه + مهارت بدون مشتری 

فرض کنید شما استعداد خوشنویسی دارید و چند سالی هم صرف این هنر کرده‌اید هم اکنون یک استاد خوشنویس هستید اما به هر دلیلی مخاطبین هنر شما کم هستند. شما از کارتان لذت می‌برید و از این بابت ممکن است شاد هم باشید اما پول ندارید! حتما دیده‌‌اید این افراد را که گلایه می‌کنند مردم قدر هنرمندان را نمی‌دانند و ….‌!!!

مثال دوم: مهارت + مشتری بدون استعداد و علاقه

فرض کنید هنر خوشنویی را کنار گذاشتید و ترجیح دادید از تنها مهارتی که فعلا مشتری دارد استفاده کنید و راننده اسنپ شدید. خب مشتریی به اندازه‌ کافی هست و  مشکل پول شما حل شد. اما وقتی پیدا نمی‌کنید به هنر مورد علاقه‌اتان که برای آن خلق شده‌اید بپردازید. مسلما از کارتان راضی نیستید. راستی شما دوست دارید فرزندتان مسیر شغلی شما را طی کند. دقت داشته باشید. علاقه یا بی علاقه بودن به کار ربطی به موقعیت اجتماعی آن حرفه ندارد. شما ممکن است شغل خوبی به جهت موقعیت اجتماعی هم داشته باشید اما ذره‌ای احساس رضایت در آن نباشد. حتما افرادی را دوروبر خودتان دیده‌اید که با موقعیت اجتماعی خوب و درآمد خوب به کاراشان  علاقه‌ای ندارند و کار را صرفا  مسیر کسب درآمد می‌دانند و به هیچ عنوان هم دوست ندارند فرزندشان مسیر آنها را برود.

مثال سوم: علاقه و استعداد + بازار و مشتری بدون مهارت

فرض کنید به رشته پزشکی علاقه دارید مسلماً بازار این حرفه داغ داغ است. اما این کار نیاز به مهارتی داردکه فقط در دانشگاه ارائه می‌شود حضور در دانشگاه، آن هم در رشته پزشکی شرایط خاصی از جمله محدودیت پذیرش دانشجو را شامل می‌شود. تا مهارت‌های پزشک شدن را کسب نکنید شما فقط یک رویا دارید نه شغل. حتما کسانی را می‌شناسید که با همین رویا سال‌ها زندگی می‌کنند.

موفقیت   شغلی

 حالت ایده آل و نقطه شیرین زندگی ( موفقیت شغلی )

موفقیت شغلی وجه اشتراک این سه نقطه است. بنابر این راه ‌های پیش روی شما عبارتند از

1- اگر در ابتدای کار هستید و یا قصد دارید از صفر شروع کنید، باید در رفتارهای خود دقت کنید و استعداد و علاقه خود را کشف کنید.. ببیند مهارت هم‌راستا با این استعداد و علاقه کدام  نیاز مردم  را برطرف می‌کند که مردم بابت آن به شما پول بدهند. سپس مهارت آن کار را بیاموزید تا به موفقیت شغلی دلخواه‌تان برسید

2- شاید قبلا بر اساس علاقه و یا استعداد مهارتی را آموخته‌اید. خب در اینصورت باید نیاز و خواسته مخاطب‌تان را پیدا کنید و ببینید با این مهارت می‌توانید محصولی مناسب آنها تولید کنید یا اگر محصول و خدماتی دارید بگردید و برای آن مخاطبی پیدا کنید یا به عبارتی بازاریابی کنید.

جیم کالینز روش اول را در پیش گرفت . او به مدت بیش از یک سال، به دقت رفتارها و عادت های کاری خودش را بررسی و ثبت می‌کرد. در انتهای هر روز، نه تنها اتفاقات روز را یادداشت می‌کرد، بلکه از کارهایی که باعث شده بود احساس خوبی داشته باشد صورت برداری می‌کرد. پس از گذشت بیش از یک سال یادداشت برداری توانست الگوی رفتاری‌ای در خود تشخیص دهد. وقتی با سیستم‌های پیچیده کار می‌‌کرد و یا به دیگران درس می‌داد احساس خوبی داشت. بنابراین تصمیم گرفت که به دیگران سیستم‌های پیچیده تدریس کند. مخاطبین او در دانشگاه‌ها بودند. او هیولیت پارکارد را ترک کرد و کاری در دانشگاه پیدا کرد. جیم فرومول جادویی موفقیت خود را  پیدا کرده بود. اما مهمترین میراث کار جیم کمک به دیگران برای یافتن فرمول موفقیت‌شغلی بود

فرومول موفقیت‌شغلی  کاملا منحصر بفرد است و شما از فرمول موفقیت دیگران نمی‌‌توانید استفاده کنید. لازم نیست که حتماً کار ویژه‌ای برای شناخت زوایای مختلف شخصیت خود انجام دهید. هر روز چند لحظه را به فکر کردن درباره  این سوال اختصاص دهید که چه زمانی در بهترین حالت خود بودید یا چه زمانی از کارتان رضایت کامل داشتید. این موضوع شما را به نقش‌ها یا فعالیت‌هایی هدایت میکند که کار شما را پربار می‌کنند و نشان می‌دهد چه فعالیت‌هایی به شما بیشترین میزان رضایت یا خرسندی را می‌دهد.

درهر صورت پیدا کردن مسیر موفقیت‌شغلی با چالش همراه است. اینم موضوع قرار نیست  با همه علایق شما سازگارنباشد.  اشتباه بزرگی که اکثراً‌ مرتکب می‌شوند و در برخی کتاب‌های دم‌دستی موفقیت به صورت کلیشه‌ای بیان می‌شود اینست که باید از مسیر موفقیت لذت ببرید و اگر از مسیر لذت نمی‌برید هدف‌تان اشتباه است!!!  مسیر موفقیت‌شغلی حتما لحظات لذت بخش هم دارد اما قرار نیست که همیشه لذت بخش باشد.

موفقیت و یادگیری

 

استعداد، علاقه و مهارت چی هستند؟

وقتی ما از استعداد صحبت می‌کنیم منظور آمادگی‌های ذهنی یک فرد مواردی خاص هستند. مثلا وقتی از استعداد ریاضی صحبت می‌شود. یعنی ذهن کسی که استعداد ریاضی دارد  نسبت به کسی که استعداد ریاضی ندارد با سرعتی بیشتری و انرژی کمتری مسائل ریاضی را درک می‌کند. به عبارت دیگر اگر کسی استعدد مهارتی را ندارد باید زمان و انرژی بیشتری صرف کسب آن مهارت کند. بنابر این استعداد هست و ما باید کشفش کنیم. یک راه ساده آن اینست که دقت کنید در انجام یا آموختن چه مهارت‌هایی متوجه گذر زمان نمی‌شود. با احتمال زیاد در آن زمینه‌ها استعداد دارید. بنابر این استعداد هست و باید کشفش کنید.

علاقه از جنس ایجاد است وآن را می‌توان ایجاد کرد. یکی از چیزهایی که علاقه را افزایش می‌دهد اطلاعات است. اطلاعات در باره چیزی باعث علاقه می‌شود . علاقه باعث یادگیری و یادگیر به افزایش اطلاعات و …

مهارت باید کسب شود. و تمرین مهمترین قسمت کسب یک مهارت است. اگر این قسمت را بخواهیم به زبان ساده‌تری بیان کنیم می‌توانیم بگوییم: استعداد کشف می‌شود علاقه  ایجاد می‌شود و مهارت کسب می‌شود.

 

کتاب سیستم‌سازی

معرفی کتاب سیستم‌سازی

نام کتاب: سیستم‌سازی
نویسنده: سم کارپنتر
مترجم: شهاب شکوری – فاطمه سراجی
انتشارات: نخبه‌سازان
تعداد صفحات کتاب: 308
موضوع: سیستم‌سازی در کسب‌وکار

سیستم‌سازی

 کتاب سیستم‌سازی در چند عبارت

شما هم اکنون هم یک سیستم در کسب‌وکارتان دارید. اما اگر بدون حضور شما کسب درآمد نمی‌کند، اگر وقت و انرژی زیادی از شما‌ می‌گیرد و اگر کارمندان شما کارشان را درست انجام نمی‌دهند و اشتباهاتی در کارتان تکرار می‌شود و … شما یک سیستم معیوب دارید و باید با سیستم‌سازی درست آن را اصلاح کنید. سیستم‌سازی یعنی بدست گرفتن کنترل کامل کسب کار خود. برای این‌کار باید اصول استراتژیک ( اهداف راهبردی)، اصول اجرایی ( قوانین کسب‌وکار ) و دستورالعمل‌ها (روش‌های اجرای کارها) را برای کسب‌وکارتان تعریف و اجرا کنید. کتاب سیستم‌سازی کسب‌وکار به شما می‌گوید هر کدام از این‌ها دقیقاً‌ یعنی چه و چگونه آنها را اصلاح کنید.

کتاب سیستم‌سازی بدرد چه کسانی می خورد؟

مدیران و صاحبان کسب‌وکار، کارآفرینان، کسانی که می‌خواهند کسب‌وکاری را شروع کنند، مدرسان مهارت‌های کسب‌‌وکار و همه علاقمندان مباحث مدیریت می‌توانند از آموزه‌های این کتاب استفاده کنند. اما اگر کسانی هستید که دائماً‌ ناله می‌کنید کلی کار ریخته روی سرم. وقت ندارم. کلی کار می‌کنم به جایی نمی‌رسم و … دنیای من خیلی با آن چیزی که دنبالش بودم فاصله دارد … کتاب سیستم‌سازی ، کتابی است که برای شما نوشته شده.

مقدمه کتاب به قلم جاش کافمن

جاش کافمن نویسنده کتابهای ” MBA شخصی” و ” بیست ساعت اول ” در مقدمه کتاب ‌سیستم‌سازی به خوبی هر آنچه را شما در این کتاب نیاز دارید بیان می‌کند.
او می‌گوید: در میان کتابهای مربوط به کسب‌وکار ، سیستم‌سازی یکی از بهترین کتابهایی است که تاکنون خوانده‌ام. یکی از کارهای من این است که به افراد خلاق در سراسر دنیا آموزش بدهم که چگونه برای خود کسب‌وکاری سودآور ، لذت بخش و باثبات دست و پا کنند. بنابراین خواندن کتابهای مربوط به کسب‌وکار، به نوعی بخشی از زندگی من است.
معولا هر روز سه سوال از من پرسیده می‌شود :
راه اندازی کسب‌وکار بسیار سخت و پیچیده است. از کجا شروع کنم؟
من زیاد کار می‌کنم اما پول کمی بدست می‌آورم، چطور می‌توانم سود کارم را بیشتر کنم ؟
همیشه احساس اضطراب و نگرانی دارم. چگونه می‌توانم قبل از این که دیوانه بشوم ، کارهایم را مدیریت کنم؟
من برای همه این سوالات یک پاسخ دارم: سیستم‌سازی را یاد بگیرید.
اصولا هر کسب‌وکاری یک سیستم است. یعنی مجموعه‌ای از فرایندها که درکنار هم نتیجه لازم را ایجاد می‌کنند. بنابراین می‌توانید با اصلاح سیستم‌ها و توجه بیشتر به آن‌ها ، به نتایج بهتری دست پیدا کنید. به همین سادگی.
بگذارید بگویم با سیستم سازی چه اتفاقی برای شما می‌افتد:
• کمتر کار می‌کنید و پول بیشتری به دست می‌آورید.
• برای کارهایتان تمرکز و انرژی بیشتری دارید.
• کمتر اشتباه می‌کنید.
• اگر اشتباهی رخ داد آنرا به سرعت برطرف می‌کنید.
• احساس آرامش بیشتری دارید. حواستان جمع می‌شود و ذهن شما تحت کنترل خودتان درمی‌آید.
سیستم‌های با ثبات، محصول ذهنی آرام ، منطقی و واقع بین هستند. این نوع تفکر، مهارتی است که می‌توانید آن را به سرعت بیاموزید و روشی است که می‌توانید برای اصلاح همه جوانب زندگی به کار بگیرید.
من تقریباً هر روز در کسب‌وکارم از آموزه‌های کتاب سیستم‌سازی استفاده می‌کنم و از زمان انتشار چاپ اول این کتاب به مشتری‌ها و نزدیکانم سفارش کرده‌ام که آن را بخوانند.
خوشحالم که شما هم کتاب سیستم‌سازی را در اختیار دارید. سیستم‌سازی به شما کمک می‌کند تا بهتر تصمیم بگیرید، کارهای بیشتری را به نتایج مطلوب برسانید و از مسیر رسیدن به اهدافتان لذت بیشتری ببرید.

مروری بر محتوای کتاب سیستم‌سازی

سم کارپنتر بعد از یک بیوگرافی از وضعیت زندگی خودش به مشکلات شرکتش به نام سنترال که یک شرکت خدمات مخابراتی است می‌پردازد و می‌گوید:
« من برای پانزده سال درنهایت خستگی ، یک لحظه هم دست از تلاش برنداشتم . ساعت‌های طولانی (حدود هشتادساعت در هفته) کار می‌کردم. تمام کوششم این بود تا خود را سرپا نگه دارم و …
او در کتاب توضیح می‌دهد که چگونه با سیستم‌سازی توانست شرکتش را سروسامان دهد و خودش نیز از وضیت خراب گذشته نجات یابد. او علت گرفتاری‌های کاری مردم را اینگونه بیان‌ می‌کند:
« متاسفانه بیشتر مردم تمام وقت خود را صرف درگیر شدن با نتایج ناخوشایندی می‌کنند که از سیستم‌های پنهان و مدیریت نشده نشأت می‌گیرد.»
در ادامه می‌گوید:
«وظیفه شما این است که سیستم‌ها را یک به‌یک بهینه‌سازی کنید. نه اینکه هر لحظه ور هر روز، مضطرب و نگران، درانتظار جوانه زدن مشکلی جدید بنشینید. وظیفه شما خاموش کردن شعله‌های آتش نیست، وظیفه شما جلوگیری از ایجاد آتش است»

سم کار پنتر با سیسمتم‌سازی شرکتش به جای خاموش کردن آتش وقتش را صرف ایجاد محیطی ضد حریق می‌کند. او سیستم‌سازی را در سه مرحله به سرانجام می‌رساند.
• اهداف راهبردی (چشم انداز، ماموریت سازمانی )
• اصول اجرایی (اصول و قوانین شرکت شما)
• دستور العمل‌ها ( روش‌های کار، تکنیک‌ها و تاکتیک‌های انجام کار )
او درادامه می‌گوید سیستم‌سازی اگرچه وقت و انرژی زیادی از شما خواهد گرفت، اما بالاخره که باید برای رسیدن باهدافتان کار کنید. کمی بیشتر تلاش کنید تا این مرحله را پشت سر بگذارید.

ابتدا شما بر روی سیستم‌های کسب‌وکارتان کار می‌کنید،
سپس این سیستم‌ها هستندکه برای شما کار می‌کنند.

قسمت‌های از کتاب سیستم‌سازی

زندگی شما از تعداد بی‌شماری سیستم تشکیل شده، که بسیاری از آنها تحت فرمان مستقیم شما هستند و برخی دیگر به طور خودکار و بدون مداخله شما به کار خود ادامه می‌دهند. نظم و آرامش زمانی در زندگی شما افزایش پیدا می‌کند که سیستم‌های زندگی‌تان را بشناسید و نسبت به بازسازی آنها اقدام کنید.


پیشنهاد می‌کنم این شعار را همه جا همراه خود داشته باشید:
«لازم نیست تمام گام‌هایی را که برای انجام کارهایم برمی‌دارم دوست داشته باشم من فقط باید این گام‌ها را بردارم.»
از هر نه نفر مفهوم این گفته را درک نمی‌کنند و این‌گونه خود را قانع می‌کنند:«اگر من از کاری که انجام می‌دهم لذت نمی‌برم، پس کارم را درست انجام نمی‌دهم!» واقعاً که چه قضاوت نادرستی


یکی از آرامبخش‌ترین و رضایت بخش‌ترین روش‌هایی که من برای مراقبت از سیستم زندگی‌ام دارم، آن سی دقیقه‌ایست که هر روز در خلوت خودم در خانه صرف مدیریت سیستم‌های زندگی‌ام می‌کنم. شاید این ساده‌ترین سیستم من باشد. یعنی نظم دادن سی دقیقه در روز به یک هدف کوچک


شما با هدایت کردن کارمندان خود از طریق روش کاری واضح، زمان زیادی را به دست خواهید آورد. حتی کارمندی که تجربه زیادی هم ندارد بدون هیچگونه کمک و با خواندن روش کار، می‌تواند کار را انجام دهد. در شیوه آموزش تدریجی هیچ اشتباه و شکستی وجود نخواهد داشت.


این را به یاد داشته باشید و باز هم به من اطمینان کنید: به نسبت هر واحد انرژی که شما برای نگارش و توسعه قواعدسیستم‌سازی صرف می‌کنید، صد برابر آن، زمان و سرمایه به شما باز خواهد گشت، من اغراق نمی‌کنم، تازه کمی هم با احتیاط صحبت می‌کنم.

فروشنده حرفه‌ای

4 باور قدرتـــــــــــــمند فروشنده حرفه‌ای ( این چهار باور می‌تواندشما را از دیگر فروشندگان متفاوت کند )

باور‌ها ریشه‌های پنهان رفتار ما هستند. حتی ممکن است خودمان هم از آنها اطلاع نداشته باشیم. باورهای اشتباه ممکن است به صورت کاملا ناشناخته کنترل برخی از رفتارهای انسان را در دست بگیرند و  مسیر تغییر را با مشکل همراه کنند. تمام فروشندگان موفق که ارتباط‌های موثر و بلندمدتی در کارنامه فروش خود دارند باورهای مشترکی دارند. شناخت و درک این باورها اولین مرحله از شناخت رموز فروشندگی است. بنابر این اگر دوست دارید به یک فروشنده حرفه‌ای تبدیل شوید در ابتدا باید از نظام باورهای خود شروع کنید. لازم به‌ ذکر است اگر فروشندگی را با تغییر باورها شروع نکنید در بهترین حالت اولاً کار فروش به سختی پیش می‌رود و ثانیاً هیچگاه از فروشندگی لذت نخواهید برد.

اولین باور  فروشنده حرفه‌ای ؛ نگرش مثبت

طرز فکر یک فروشنده حرفه‌ای ، بر مبنای مثبت اندیشی است. به جرات می‌توان گفت تا به حال کتاب یا دوره‌ای شرکت نکرده‌ام که روی این مساله تاکید نکرده باشد. تقریبا تمام مربیان و مدرسان فروش از نگرش مثبت به عنوان اولین یا مهمترین خصوصیت فروشندگان حرفه‌ای نام می‌برند.

جفری گیتومر در کتاب قرمز رموز موفق فروش به عنوان اولین اصل می‌گوید: نگاهت را تغییر بده. باور داشته باش که می‌توانی، از نظر ذهنی خود را موفق بدان … بیشتر فروشنده‌ها برای پول درآوردن به بیرون نگاه می‌کنند غافل از اینکه باید به درون خود نگاه کنند. فروشنده حرفه‌ای  فروشنده حرفه‌ای  فروشنده حرفه‌ای  فروشنده حرفه‌ای   فروشنده حرفه‌ای  فروشنده حرفه‌ای

استیفان شیفمن از دیگر مربیان فروش در فصل 4 کتاب قدرت فروش مثبت توضیح می‌دهد که چرا همه چیز به نگرش مربوط است و چرا نگرش مثبت در فروش موثر است.

نگرش مثبت در فروش دقیقاً یعنی چی؟

نگرش مثبت یعنی شرایط را مقصر کم کاری خود ندانی، مشتری را قضاوت نکنی، برایش آه وناله نکنی، گران بودن محصولت را به گرانی مالیات و اجاره و … ربط ندهی و از بازخوردهای منفی یا سوالات او خسته نشوی و بدانی که می‌توانی بفروشی فروشنده‌ حرفه‌ای   فروشنده‌ حرفه‌ای

چگونه می‌توان نگرش مثبت داشت؟

ورودی‌های ذهن نگرش ما را شکل می‌دهد. ورودی‌های ذهن شما چه چیزهایی هستند؟  ذهن شما از شبکه‌های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام و پیگیری اخبار و حوادث تغذیه می‌شود یا مطالعه کتاب‌هایی در رابطه با کسب‌وکارتان؟ آخرین کتابی که در رابطه با مهارت‌های فروش خواندید چه بود؟ چند کتاب خوب در این رابطه می‌شناسید؟ کدام دوره‌های فروش را شرکت کرده‌اید؟

مهمترین کاری که می‌توانید برای ایجاد نگرش مثبت انجام دهید این‌است که اولاً جلوی ورودی‌های منفیِ ذهنتان را بگیرید و ثانیا هر روز آن را با یادگیری مطالب مفید تغذیه کنید. این  مهمترین نکته‌ای است که یک فروشنده‌ حرفه‌ای را از سایر فروشنده‌ها جدا می‌کند.

دومین باور فروشنده حرفه‌ای ؛ تفکر سیستمی

تفکر سیستمی یعنی داشتن افق دید بلند مدت یعنی دیدن دوردست‌ها به جای فقط جلوی      پا را دیدن. تفکر سیستمی یعنی به جای اینکه فقط به فکر پایان روز یا پایان ماهت باشی به چند سال آینده هم  فکر کنی. یعنی بدانی که  فروش یک محصول شروع یک ارتباط است نه پایان آن. تمام فروشندگان حرفه ای قبل از آنکه به فروش فکر کنند به ایجاد یک رابطه بلند مدت فکر می‌کنند و هیچگاه رابطه را فدای فروش نمی‌کنند. شما با فروش یک تخم طلا بدست می‌آورید اما با ایجاد رابطه و ایجاد مشتری وفادار صاحب مرغ تخم طلایی خواهید شد که سال‌ها برایتان تخم خواهد گذاشت.

سومین باور فروشنده حرفه‌ای ؛ تفکر برنده – برنده

فروشنده معمولی به این فکر می‌کند که  ” امروز باید چیزی بفروشم ” و فروشنده حرفه‌ای به این فکر می‌کند که ” امروز باید به کسی کمک کنم چیزی بخرد.” نگرش برنده- برنده ضامن منافع دو طرف است و در همه تعاملات انسانی وجود دارد. این نگرش فروشنده حرفه‌ای را ملزم می‌کند اگر جایی مشتری می‌خواهد بخرد و این خرید به نفع او نیست او را مطلع کند و فقط منافع خود را نبیند. من از  یک تکنیک فروش صحبت نمی‌کنم. تکنیک‌ها تمرکزشان برای فروش فوری است ولی نگرش برنده – برنده می‌گوید اگر مطمئنی فروش رخ  خواهد داد اما به نفع مشتری تو نیست به او بگو ماجرا چیست یا حتی اگر در فروش خسارتی وارد شد حتی اگر اعتراضی نداشت تو حقش را محفوظ بدار. شاید بتوان گفت معادل این دیدگاه در آموزه‌های دینی همن  عنوان نیت خیر داشتن است. جالب است بدانید در بیان عوامل زیاد شدن روزی داشتن نیت خیر برای دیگران است.

چهارمین باور فروشنده حرفه‌ای ؛ تفکر بی‌نیازی

چند سال پیش که در یک دوره فروش حرفه‌ای شرکت کرده بودم. مدرس دوره از اساتید شناخته شده ایران هم هستند به عنوان یک تجربه شخصی توصیه ارزشمندی ‌برای حضور در جلسات مذاکره فروش داشتند ایشان می‌گفتند: « وقتی در یک جلسه مذاکره فروش شرکت می‌کنید با این دیدگاه شرکت کنید که شما  به جهت مالی پشت‌تان گرم است و هیچ نیازی به انجام شدن این معامله ندارید. با این دیدگاه وارد مذاکره شوید که مشاوره بدهید کمک کنید خریدار اطلاعات لازم را بدست آورد و یک رابطه بسازید. این دیدگاه باعث می‌شود آرامش داشته باشید و تحت تاثیر هر پیشنهادی تصمیم‌های عجولانه نگیرید و به هر خواسته‌ای که بعضاً‌ شاید خلاف ارزش‌های شخصی یا سازمانی شما باشد تن ندهید.  به نظر من بدترین وضعیت شما به عنوان یک فروشنده این‌است که خریدار متوجه شود شما نیاز دارید به هر قیمتی محصول‌تان را  بفروشید. در این حالت او یا سعی می‌کند از این موقعیت سوء‌استفاده کند و از شما امتیاز بگیرد و یا احساس می‌کند با خرید محصول، به شما لطف خواهد کرد.»

شاید این مورد در ابتدا یک تکنیک باشد نه باور اما ما در آموزه‌های دینی خودمان مدل کامل این موضوع را تحت عنوان” باور هوالرزاق “داریم. هوالرزاق یعنی من پشتم گرم روزی دهنده اصلی است و اگر قرار باشد این معامله سر بگیرد تصمیم گیرنده نهایی کس دیگری است و من فقط باید اصول و ارزش‌های کاری‌ام را زندگی کنم. این باور اعتماد بنفسی به شما می‌دهد که سبب می‌شود تا همه چیز خود را به انجام این معامله گره نزنید. مطمئن باشید خرید برای مشتری شما هم اینگونه ارزشمندتر است.

4 باور قدرتمند فروشندگان حرفه‌ای و دستاورد آن

نگرش مثبت دارد و این نگرش سبب می‌شود در هر شرایطی بفروشد

تفکرسیستمی دارد و ای تفکر سبب می‌شود علاوه بر فروش رابطه سازی کند

برنده – برنده می‌اندیشد و این اندیشه سبب می‌شود حقی از مشتری ضایع نشود

باور هوالرزاق دارد و این باور سبب می‌شود اشتیاقش برای فروش از جنس التماس نشود.

 

هفت اشتبــــــــاه مرگبـــار در فــــــــــــــروش (با تکرار این اشتباهات کسب‌وکارتان نابود می‌شود )

اشتباهات فروش مستقیما تمام زحمات بازاریابی شما را به باد می‌دهند و باعث می‌شود فروش به نتیجه نرسد و مشتری را از دست بدهید. برخی از این اشتباهات  فروش آنقدر بدیهی اند که شاید در ابتدا گمان کنید کدام فروشنده چنین اشتباهاتی را ممکن است انجام دهد. اما به عنوان یک مشاور در کسب وکار مراجعینی داشته‌ام که مجموعه‌ای کاملی از همین اشتباهات بوده‌اند و از اوضاع بد اقتصادی و فروش پایین فروشگاه‌شان هم می‌نالند!

اگر شما یک فروشنده هستید به دقت کنید بررسی کنید کدامیک از این اشتباهات فروش توسط شما یا تیم‌فروشتان ممکن است رخ دهد. و مطمئن باشید برطرف کردن کاملا این اشتباهات در میزان فروشتان اثر چشمگیری خواهد داشت.

اشتباه اول : مشتری را قضاوت نکنید

قضاوت کردن در هر ارتباط یک امر ناخودآگاه است اما منظور از قضاوت در مورد فروشندگان پیش داوری‌های  نادرست است. خواسته یا ناخواسته ممکن است تحت تاثیر اثر هاله‌ای از روی لباس یا بعضی رفتارهای مشتری برخوردی مناسب در شان مشتری نداشته باشیم و مشتری را از خرید منصرف کنیم .

چند سال پیش در صدد خریدعینکی بودم که به طور اتفاقی در ویترین عینک فروشی به مدل جالبی برخوردم، فروشنده دم در فروشگاه ایستاده بود . از او قیمت عینک را پرسیدم او قیمت را گفت و قیمت دور از انتظار من بود. عینک دوم را سوال کردم با اکراه جواب داد اما برای جواب عینک سوم به من گفت این عینک به درد شما نمی‌خورد! احتمالا منظورش این بود که قیمتش زیاد است و شما نمی‌توانید بخرید!!! احتمالا از  واکنش من نسبت به قیمت‌ها به این نتیجه رسید بود و احساس می‌کرد می‌خواهم فقط وقتش را بگیرم. به او چیزی نگفتم و رفتم اما همکار او، دقیقاٌ فروشگاه عینک فروشی کناری، مشابه آن عینک را داشت و با اولین سوال، من را به داخل فروشگاه دعوت کرد نمونه را از پشت ویترین بیرون آورد  به دستم داد، و آینه‌ای جلوی من گرفت تا عینک را روی صورتم تست کنم. و بعد عینک بعدی و….. با آنکه آن روز به قصد خرید عینک آنجا نبودم اما بیست دقیقه بعد نمره چشمم را از روی شیشه عینکم برداشت و قبض خرید عینک را بدستم داد تا روز بعد تحویلم دهد.

اشتباه دوم: کم توجهی به مشتری

مشتری وارد فروشگاه می‌شود و فروشنده سرش روی گوشی و بین یک مشتری و بازی موبایل ترجیح او ادامه بازی است. گاهی فروشنده در محل فروش نیست و باید دنبال او بگردی! یا فروشنده با تلفن صحبت می‌کند و یا چنان سرش در حساب کتاب است جواب سلامت را هم نمی‌دهد……  این موارد را حتما شما هم تجربه کرده‌اید.

با حضور مشتری به فروشگاه تمام قد در خدمت او باشید لازم نیست به پروپای او بپیچید!  اما نشان دهید متوجه حضورش شده‌اید. به او سلام و خوش آمد بگویید و با توجه به نوع فروشی که دارید از او استقبال کنید. اگر با مشتری قبلی در حال صحبت هستید با حرکت سر و یا لبخندی به مشتری جدید بگویید که متوجه حضورش شده‌اید و حتما به او هم توجه خواهید کرد.

این کمترین کاری است که باید انجام دهید در مراحل بعدی اگر متوجه نام او شدید حتما در مکالمات فروش نام او چند بار ذکر کنید. مشتری به توجه شخصی شما خیلی اهمیت می‌دهد.

رفتار شما با مشتری همیشه در ذهن او خواهد مان این بهترین مزیت رقابتی شما می‌تواند باشد. مزیتی که رقبای شما به آن بی توجه اند.

کار شما به عنوان یک فروشنده ایجاد حس خوب و ایجاد حس اعتماد در فروشنده است

کمترین وساده‌‌ترین کاری که برای ایجاد حس خوب می‌توانید بکنید اینست که به او توجه کنید

و ساده‌ترین کار در اعتماد سازی اینست که برای او مشاورخوبی باشید.

اشتباه سوم: پر گویی

یک از اشتباهات فروش که ممکن است خیلی دیدگاه متفاوتی نسبت به آن داشته باشند همین مورد است. مردم معمولا فروشنده خوب را کسی می‌دانند که زیاد با مشتری صحبت می‌کند و با چرب‌زبانی مشتری را برای خرید راضی می‌کند. شاید هم گاهی بتوان  با چرب زبانی فروشی ایجاد کرد، اما این روش هیچگاه مشتریان وفاداری ایجاد نمی‌کند. بد‌ترین کار در یک فروش اینست که مشتری وقتی از فروشگاه خارج شود احساس خوبی نداشته باشد و اگر مشتری احساس کند به نوعی مجبور شده خریدی صورت دهد، یعنی ایجاد حس بد مسلاما او مشتریی نخواهد بود که شما را به دیگران توصیه کند. به جای پرحرفی باید سوالات خوب بپرسید دریک گفتگوی فروش خوب، خریدار باید دو برابر فروشنده حرف بزند و این هنر فروشنده است که با سوالات درست مشتری را به صحبت وادارد و خواسته واقعی او را از دل حرف‌هایش بیرون بکشد.

یک فروشنده ناشی دایم صحبت می‌کند ویک فروشنده حرفه‌ای سوالاتی می‌پرسد که مشتری صحبت کند.

از مشتری سوالات باز بپرسید. سوالات باز ( در مقابل سوالات بسته ) سوالاتی هستند که مشتری در جواب آنها باید توضیح دهد و نمی‌تواند بایک پاسخ تک کلمه‌ای آنرا تمام کند.

سوالات باز معمولا با عبارتهای چگونه، چطوری ، چرا  شروع می‌شوند و مشتری را به حرف زدن وادار می‌کند. صحبتهای مشتری به  شما کمک می‌کند نیاز واقعی مشتری را بهتر بشناسید و او را در خرید کمک کنید.

اشتباهات فروش

اشتباه چهارم:  بحث کردن با مشتری

همان طوری که گفتم شما باید حس خوب و اعتماد ایجاد کنید تا فروش به ثمر برسد. و بحث کردن با مشتری در هر صورت یکی از این دور را نابود می‌کند. وقتی در دام بحث با مشتری گرفتار می‌شود از دو حالت خارج نیست یا شما برنده می‌شود یا او . اگر شما برنده شوید حس بدی به او وارد کرده‌اید و اگر او برنده شود اعتماد شما زیر سوال می‌رود.

بهترین راهکار برای گرفتار نشدن در این دام پیشگیری است. در زمان فروش تمام حواستان باشد خارج از موضوع فروش اظهار نظر نکنید. تمام صحبتهای شما فقط در زمینه تخصصتان باشد. تخصص شما هم محصول و خدماتی است که می‌فروشید. بحث عموما جای در می‌گیرد که تخصص کافی نیست

اشتباه پنجم: صحبت از خود

شما می‌توانید یک سوم از کل مکالمات فروش را سهیم شوید، دو سوم دیگر سهم مشتری شماست. سهم صحبت شما  باید صرف بیان مزیت‌های محصول، پاسخ به سوالات مشتری، مشاوره و احیاناً اعتراضات مشتری شود. اما متاسفانه گاهی این قسمت صرف تعریف و تمجید از خود می‌شود. مشتری نیامده گزارش پیشرفت‌های شما در بین رقبا را گوش کند. اگر نیاز است مشتری خوبی‌های شما یا شرکت‌تان را بداند راهی را بیابید که مشتریان دیگر این کار را برای شما انجام دهند. آن هم با میل خودشان نه به درخواست شما.

ویل راجرز می‌گوید: از شخص دیگری بخواهید تا شیپورتان را به صدا درآورد، این صدا بسیار قوی‌تر خواهد بود

اشتباه ششم: بدگویی از رقیبان

حتی اگر  رقبا بازار شما را خراب کرده باشند دلیل نمی‌شود در دام اشتباهات فروش گرفتار شوید. مشتریان شما را پرانده باشند! و یا هر بلایی را به سرتان آورده باشند و یا اصلا با کلاهبرداری اعتبار کسب و کار شما را نزد مشتری زیر سوال برده باشند!  جایگاه فروشندگی شما مکان مناسبی برای بدگویی از رقیبان نیست و مشتری حس خوبی نسبت به این سخنان نخواهد داشت.

حتی اگر رقبای شما جنس تقلبی به دست مشتری می‌دهند به جای نام بردن از آنها و یا گله وشکایت، به مشتری آموزش بدهید و بگویید، چگونه می‌تواند محصول مرغوب را از نا مرغوب تشخیص دهد. با این کار اولاً مشتری از رقیب شما نخواهد خرید وشما به طور غیر مستقیم خواهید گفت من جنس مرغوب را به شما خواهم داد ثانیاً مشتری با آموزش شما  حس خوبی نسبت به شما خواهد داشت .

جووایتالی از اساتید بازاریابی و فروش می‌گوید: مشتری وقتی میخواهد بخرد ولع اطلاعات پیدا می‌کند

اشتباه هفتم: شوخی‌های بیجا

شوخی یکی از بهترین تکنیک‌های فروش است اگر بتوانید خنده بر لب مشتری بنشانید به فروش محصولتان کمک زیادی کرده‌اید اما بهتر است هیچگاه بدون آگاهی کامل از این تکنیک استفاده نکنید. در آموزش یک زبان بیگانه سخت ترین قسمت آن لطیفه سازی و یاد گیری شوخی‌های آن زبان است. اگر می‌خواهید از این تکنیک در فروشتان استفاده کنید مواظب باشید تمام حد و مرز آن را بشناسید و با هر چیزی شوخی نکنید.

اگر در موردی شک داشتید که شوخی کنید یا رسمی باشید، قطعا و حتما رسمی بود بودن ارجحیت دارد. حتی یک درصد هم اجازه ندهید مشتری احساس کند شما نسبت به او پررو شده اید.

از مواردی که جداً از آن برای خنداندن باید پرهیز کرد بیان لطیفه‌هایی مذهبی و قومیتی است. این گونه لطیفه‌ها شاید عکس العمل مستقیم مشتری را در پی نداشته باشد اما اثر منفی خود را خواهد داشت.

بهترین مورد شوخی که کاملا بی خطر خواهد بود شوخی باخودتان است. می‌توانید به یک سوتی و یا یک ایراد بی اهمیت مادرزادی خود اشاره کنید. مثلا بینی بزرگ خود را دستاویز قرار دهید و با آن یک شوخی انجام دهید البته اگر مشتری شما در این مورد از شما جلوتر بود دقت کنید شوخی شما او را ضایع نکند!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کار تیمی

چرا در کار تیمی نتیجه دو بعــــــلاوه دو چهار نمی‌شود!؟ ( پایان افسانه سینرژی در تیم‌ها )

مدافعان کار تیمی معمولا در دفاع از این سبک کار کردن ، توضیح می‌دهند که استفاده از تیم موجب افزایش سینرژی (هم افزایی) می‌شود . به عبارتی تاکید اعضای تاکید می‌کنند که خروجی کار تیمی بیشتر از حاصل‌جمع تلاش فردی تک تک اعضای تیم است .طرفداران کار تیمی برای تبیین بهتر این مفهوم ، توضیح می‌دهند که در کارهای تیمی 2+2 برابر 4 نمی‌شود ، بلکه می‌تواند 5 هم بشود. واقعیت اینست که کار تیمی در اکثر مواقع به جای سینرژی مثبت سینرژی منفی ایجاد می‌کند.  برخی انسانها زمانی که در یک کارتیمی شرکت می‌کنند کمتر از حالتی که آن کار را به صورت فردی انجام می‌دهند انرژی صرف می‌کنند. بنابراین 2+2  گاهی اوقات برابر 3 می‌شود !!!

دلیل این سینرژی منفی چیست؟

همان پدیده معروفی که آنرا به اسم  (از زیر کار در رفتن) می‌شناسیم.

در اواخر سالهای 1920 یک روانشناس آلمانی به اسم رینگلمن کارایی فردی و گروهی انسانها را دریک فعالیت ساده (طناب کشی) مورد مطالعه و مقایسه قرار داد .  او انتظار داشت زمانی که سه نفر یک طناب را می‌کشند ، جمع نیروهای آنها سه برابر نیروی یک نفر باشد و یا، وقتی هشت نفر باهم یک طناب را می‌کشند، نیروی آنها هشت برابرنیروی یک نفر باشد اما نتایجی که در آزمایشهای رینگلمن به دست آمد این فرضیات را تائید  نکرد . یک گروه سه نفری، طناب را با نیروی برابر دو و نیم برابر یک انسان معمولی می‌کشیدند. یک گروه هشت نفری تنها چهار برابر یک انسان معمولی، از توان کشیدن، طناب برخوردا است.

تجربیات رینگلمن در مورد فعالیتهای دیگری نیز تکرارشد و به نتایج مشابهی منجر شد. تعداد نفرات اعضای یک گروه کارایی هر یک از افراد آن گروه را کاهش می‌دهد . گرچه وقتی تعداد اعضای گروه بیشتر می‌شود خروجی و کارایی فعالیت آنان نیز افزایش می‌یابد، اما اگر کارایی موثر هر فرد را به تنهایی در نظر بگیریم خواهیم دید که با بزرگ شدن گروه ، این کارایی کاهش می‌یابد.

چه عواملی باعث می‌شود در کار تیمی  این پدیده مشاهده شود؟

چرا انسانها در فعالیت گروهی، از زیربار مسئولیت شانه خالی می‌کنند؟ شاید به این دلیل که هرکسی فکرمی‌کند دیگران در حد منصفانه و مناسب، سهمی از بار کار را به عهده نخواهند گرفت و به همین دلیل هرکسی به نوبه خود، از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کند.

اگر ببیند که دیگران تنبل بوده و یا از شایستگی وتوانایی مورد نیاز برخوردار نیستند، تلاش خواهند کرد با کمتر کار کردن عدالت را بر قرار کنند.

دلیل دیگر کاهش کارایی افراد را می‌توان در توزیع مسئولیت جستجو کرد. نتایج کار گروهی را نمی‌توان به یک فرد خاص نسبت داد. رابطه مشخصی بین تلاش‌های فردی و نتیجه گروهی وجود ندارد، به همین دلیل، اعضای تیم تشویق می‌شوند که از زیر کار فرار کنند به عبارت دیگر وقتی انسانها فکر می‌کنند نقش  و سهم آنان در خروجی نهایی تیم قابل اندازه گیری نیست، کارایی شان کاهش می‌یابد.

آیا باید برای همیشه قید کار تیمی را بزنیم؟

مسلما اینگونه نیست. اما چگونه می‌توان با استفاده از شناختی که در مورد این پدیده به دست آوردیم، و دیگر عوامل تیم های بهتری تشکیل دهیم؟ با راهکارهای زیر می‌توانید معایب کار تیمی را به حداقل رساند و از مزایای آن استفاده کرد.

  • سیستم ارزیابی داشته باشید

وقتی باهدف افزایش انگیزه و یا ایجاد هماهنگی از یک تیم استفاده می‌کنید، حتما بکوشید  ابزارهایی فراهم کنید که نتیجه تلاشهای فردی را نیز مشخص کرده و اندازه گیری نماید. اگر نمی‌توانید چنین کاری را انجام دهید، مطمئن باشید که انگیزه کارکنان ( ناشی از کار تیمی ) و هماهنگی  ایجاد شده ، به قیمت کاهش کارایی فردی اعضا حاصل خواهد شد. بنابراین بکوشید جنبه های مثبت و منفی تشکیل تیم را بایکدیگر سنجیده و تصمیم مناسب را اتخاذ نمایید.

سیستم پاداش باید بگونه‌ای اصلاح شود که به جای رقابت فردی، تلاش گروهی را مورد تشویق قرار دهد.

  • از بزرگ کردن تیم‌های خود بپرهیزید

اگر تیم بزرگی دارید آن را در چند واحد مستقل تقسیم کنید. سپس یک کار پیچیده را به قطعات مناسب تقسیم کرده و آنها را در بین واحدها اختصاص دهید. برای هماهنگی تولید هر گروه، فقط به یک نفر اضافی نیاز خواهید داشت.

تیم ورک

  • هر کسی به درد کار تیمی‌ نمی‌خورد

هر کسی به‌درد کار تیمی نمی‌خورد؛ برخی انسان ها ذاتاً‌ انسان‌های خوبی برای کار تیمی و فعالیت‌های گروهی نیستند. این افراد تنهایی را ترجیح می‌دهند و یا علاقمندند که به خاطر  موفقیت‌های فردی‌شان ارج‌نهاده شوند. در زمان استخدام کارکنان، علاوه بر توجه به نیازهای تخصصی کار، بکوشید از توانایی داوطلب در این زمینه هم اطمینان حاصل کنید.

 امروزه موفقیت یک کارمند صرفاً در گرو موفقیت فردی او نیست. انسان‌ها برای آنکه بتوانند به عنوان عضو یک تیم، کارایی خوبی داشته باشند باید از توانایی برقراری ارتباط صریح و صادقانه برخوردار بوده و آمادگی کافی داشته باشد تا از اهداف فردی در مقابل موفقیت گروهی صرف نظر کند

کار - تیمی

  • آموزش کارکنان و ساخت فرهنگ کار تیمی

تعداد بسیار زیادی از کسانی که همواره برای موفقیت فردی تربیت شده و بر اساس تلاش‌های فردی پاداش گرفته‌اند، با آموزش کافی می‌توانند با بازیگران خوبی برای کار تیمی تبدیل شوند. متخصصان آموزش می‌توانند آموزش‌هایی را اجرا کنند که کارکنان، لذت کار و موفقیت تیمی را درک کنند و بچشند. معمولاً این کار، از طریق برگزاری کارگاه‌های حل مساله، مهارت ارتباط، مذاکره، مدیریت تعارض و رهبری انجام می‌شود.

برگرفته از کتاب 53 اصل مدیریت انسانها

خوب به عالی

پشت‌پرده یازده شرکت خوب به عالی از زبان جیم کالینز (با 9 ویژگی منحصر بفرد شرکت‌های پیشرو آشنا شوید )

خوب به ‌عالی واژ‌ه‌ی بود که جیم کالینز وارد ادبیات کسب‌وکار کرد. او و تیم 21 نفره‌اش بعد از 15 سال تحقیق و بررسی روی 500 شرکت موفق آمریکا به 9 ویژگی مشترک در بهترین شرکت‌های دنیا رسیدند. نتیجه کامل این تحقیقات در کتاب ارزشمند ” از خوب به عالی” با تفسیر کامل بیان شده. اگر وقت و حوصله خواندن این کتاب را ندارید این مقاله کمک می‌کند تا با این ویژگی‌های مشترک و غیر منتظره شرکت‌های خوب به عالی آشنا شوید.

معیارهای عجیب و سختگیرانه جیم کالینز برای انتخاب شرکت‌های خوب به عالی از نگاه چیزی فراتر از آن چیزی است که ما در ذهن داریم. معیارهای او آنقدر خاص بودند که در مرحله اول از 500 شرکت موفقی که در لیست تحقیق او قرار گرفتند تنها  28 شرکت توانستند از فیلتر های او عبور کنند. اما کار  یک مرحله دیگر هم سخت‌تر شد و در نهایت فقط 11 شرکت نشان خوب به عالی را توانستند کسب کنند.

خوب به عالی

چند نمونه از معیارهای سختگیرانه خوب به عالی

  • اولین معیار این بود که شرکت‌ها نباید در بدو تاسیس شروعی پر قدرت می‌داشتند. زیرا او عقیده داشت این شرکت‌ها زیاد آموزنده نیستند و نمی‌توانند ایده‌‌ای خاصی در نتیجه تحقیقات به خواننده ارائه کند. مثلا شرکت hp  از جمله شرکت‌های موفق این گروه بود که از  لیست مطالعاتی جیم کالینز حذف شد.
  • دومین معیار میزان رشدی بود که شرکت‌ها می‌باید داشته باشند او در نهایت شرکت‌هایی را انتخاب کرد که از متوسط صنعت خود رشد سه برابری داشتند.
  • معیار سوم او پیوستگی زمان اوج این شرکت‌ها بود. جیم کالینز یک بازه زمانی 15 ساله را برای پیوستگی رشد شرکت‌ها در نظر گرفت، تا شرکت‌هایی که به طور تصادفی رشدی داشته‌اند از این پروسه حذف شوند. از نظر او یک شرکت نمی‌توانست به صورت تصادفی 15 سال رشد پیوسته و مدام داشته باشد.

کل پروژه جیم کالینز ده سال‌ونیم تلاش تیمش را به خود اختصاص داد. او در کتاب خواندنی ” از خوب به عالی ” به 9 ویژگی خاص این شرکت‌ها اشاره می‌کند که چند ویژگی آن غیر منتظره عجیب و خلاف باورهای دنیای کاری مدرن امروز است و برخی با آن مخالفند اما او بر اساس شاهدان و مثال‌های واقعی این اطلاعات را عرضه کرده.

جیم کالینز

  9 ویژگی خاص شرکت‌های خوب به عالی

1-مدیران از درون سازمان منصوب می‌شدند و از بیرون وارد سازمان نشده بودند

مدیران نامداری که از بیرون سازمان آمده و به ادراه امور می‌پردازند نقشی در رساندن یک شرکت، از مرحله خوب به عالی ندارند. در میان مدیران شرکت‌های رهسپار تعالی ده نفر از هر یازده نفر از درون خود سازمان به منصب مدیریت رسیده‌اند. درحالی که شرکت‌های هم تراز شش برابر بیشتر از دیگران سعی داشته‌اند مدیران خود را از میان افراد بیرون سازمان انتخاب کنند.

نتیجه: برای نزدیک شدن به معیارهای یک شرکت از  خوب به عالی بهتر است مدیران موفق از رده پایین شرکت به مدیریت میانی و درنهایت مدیریت کل شرکت ارتقاء یابند. جیم کالیز این مدیران را رهبران سطح پنجم می‌نامد و مهمترین ویژگی‌ آنها را فروتنی و اراده می‌داند.

  1. مزایای دریافتی مدیران، باعث پیشرفت نیست

جیم کالینز می‌گوید ما با هیچ روش سازمان یافته‌ای مواجه نشدیم که نشان دهد، بین مزایای دریافتی مدیران و عملکرد آنها در جهت رساندن شرکت از مرحله خوب به عالی ، ارتباطی وجود دارد. اطلاعات ما این مطلب که ساختار پاداش مدیریت محرک اصلی عملکرد شرکت‌هاست را رد می‌کرد.

نتیجه: مدیران شرکت‌های خوب به عالی با پاداش انگیزه  نمی‌گیرند بلکه معیارهای بالاتری دارند جیم کالینز در جایی دیگر از کتابش به این نکته نیز اشاره می‌کند که سیستم پاداش نباید این باشد که از افراد نالایق انتظار عملکرد‌های درست داشته باشیم، بلکه باید بتوانیم افراد لایق و شایسته را وارد سازمان نموده و سپس آنها را حفظ کند.

  1. خط مشی مهم است اما استراتژی مهم‌‌تر است

خط مشی،  به خودی‌خود شرکت‌های رهسپار تعالی را از شرکت‌های هم تراز انها مجزا نمی‌کرد. هر دو گروه از این شرکتها استراتژی‌های خوبی داشتند و هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوییم شرکتهای  خوب به عالی به نسبت شرکتهای هم‌تراز زمان بیشتری را صرف تصمیم گیری‌های استراتژیک و بلند مدت می‌کنند.

نتیجه: داشتن راهکاری برای بهتر بودن، الزاما تمایلی برای بهتر بودن یا تصمیمی برای بهتر بودن و تبدیل شرکت به شرکتی عالی ایجاد نمی‌کند. برای تبدیل شدن به شرکت عالی باید دید در کدام زمینه می‌توانید بهترین عملکرد را داشته باشید و بهتر دست به عمل و اقدام بزنید.

  1. کارهایی که نباید انجام دهید مهم‌تر است از کارهایی که باید انجام دهید

شرکت های رهسپار تعالى تنها در فکر این نبودند که برای رسیدن به مرحله عالی چه اقداماتی را باید صورت دهند، بلکه به این نکته نیز توجه داشتند که از و انجام كدام کارها باید اجتناب ورزیده و یا باید متوقف کنند. و نبایدها را در اولویت خود قرار می‌دادند.

نتیجه: انجام کارهای لازم تا زمانی که به نباید‌ها توجه ویژه نشود صرفا به هدر دادن وقت و انرژی شرکت منجر می‌شود. سالها قبل جیم ران به این موضوع به نوعی دیگر اشاره کرده بود. او عقیده داشت ” موفقیت به کارهایی که باید بکنیم ارتباط کمتری دارد تا کارهایی که نباید بکنیم.” شر‌کت‌های عالی دقیقا این گفته جیم ران را الگوی خود قرار داداه‌اند و اولویت برنامه آنها کارهایی است که نباید انجام دهند.

  1. تکنولوژی باعث تحول نیست، فقط به تحول سرعت می‌دهد

تکنولوژی و تغییرات مبتنی بر آن، در واقع هیچ نقشی در ایجاد یک تحول برای رسیدن به از مرحله خوب به عالی ندارد. تکنولوژی می تواند تحول را تسریع کند، اما نمی‌تواند آن را پدید آورد.

نتیجه: قبل از اینکه به فکر استفاده از تکنولوژی در شرکت باشیم باید زیر ساخت‌های استفاده از آن را آماده کنیم. آنچه شرکت‌ها را موفق می‌کند چهارچوب فکری و و تفکر سیستمی شرکت‌ است و تکنولوژی کمک می‌کند آنها سریعتر به نتایج دلخواه برسند.

  1. خرید و ادغام شرکت‌ها تاثیری در تحول شرکت‌ها ندارند

ادغام شدن با شرکتها و یا خرید آنها در حقیقت هیچ تأثیری در برانگیختن تحولی از مرحله خوب به عالی ندارد؛ ادغام دو شرکت متوسط یا خوب هرگز یک شرکت عالی را ایجاد نمی کند.

نتیجه: آنچه شرکت‌ها را به شرکت‌های عالی تبدیل می‌کند تفکری است که مدیران شرکت‌ها دارند بنابراین تبدیل یک شرکت کوچک به شرکت بزرگ بدون  تغییر تفکر مدیریت آن هیچ تاثیری در رشد شرکت از خوب به عالی نخواهد داشت.

  1. وقت مدیر صرف انگیزش کارمندان نمی‌شود

شرکت های رهسپار تعالی، توجه چندانی به تغییر مدیریت، ایجاد انگیزه در افراد با ترغیب آنها برای مشارکت نشان نمی‌دادند. تحت شرایط مطلوب، مشکلات مربوط به امور مدیریتی، ترغیب به مشارکت، ایجاد انگیزه و تغییری در حد وسیعی از میان می‌روند.

نتیجه: اگر افراد شایسته‌ای در شرکت خود استخدام کنید نیازی به ایجاد انگیزه نخواهید داشت فقط کافیست کاری نکنید که انگیزه آنها از بین برود. جیم کالینز می‌گوید: یکی از مهمترین عوامل از بین رفتن انگیزه اینست که چشم خود را به روی حقایق ناخوشایند ببندیم.

  1. پیشرفت‌های خود را جار نمی‌زدند

شرکت های رهسپار تعالی هیچ وقت، عنوان، تبليغ، ضیافت نهار و یا برنامه ای برای نشان دادن تحولات خود نداشتند. در واقع، برخی از آنها اظهار می‌کردند که تا مدتی از حجم تحولات خود بی اطلاع بودند، و تنها وقتی که عملکردهای خود را مورد بازبینی قرار می‌دادند، متوجه این موضوع می‌شدند. آنها به راستی در کسب نتایج، جهشی انقلابی کردند، اما این جهش از طریق یک روند انقلابی صورت نگرفته بود.

نتیجه: اولاًروند پیشرفت شرکت‌ها در ابتدا روندی آرام و تدریجی است و بعد از مدتی سیر صعودی قابل توجهی پیدا می‌کند به طوری که خود شرکت هم در ابتدا متوجه این رشد نمی‌شود. ثانیاٌ‌ شرکت‌های خوب به عالی برنامه‌ای برای جار زدن این پیشرفت‌ها نداشتند.

  1. سابقه درخشان قبلی آنها عامل پیشرفت‌شان نبود

بسیاری از شرکت‌های رهسپار تعالی در میان صنایع موفق نبودند و برخی از آنان حتی در صنایع بسیار ضعیفی قرار داشتند. در هیچ یک از موارد با شرکتی مواجه نشدیم که به طور ناگهانی و برق‌آسا جهش کرده باشد. عالی بودن، محصول شرایط و موقعیت نیست. عالی بودن همان گونه که مشخص شد، تا حدود زیادی مبتنی بر انتخاب آگاهانه است.

نتیجه: آنچه شما را می‌تواند از خوب به عالی برساند عوامل بیرونی نیست. انتخاب‌های درست آگاهانه و اقدام در شرایط نامطلوب نیز می‌تواند مسیر رشد شما را فراهم کند.